#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_30
برگشتم طرف پنجره که دیدم هوا روشن شده خوب پس بابا رفته
ووی یعنی قراره ارسام امشب بیاد اینجا جانمی جان پس شیطونی هام شروع میشن
با فکر اینکه تنهام و کسی خونه نیس با لباس خواب نیم وجبیم و موهای ژولیده از اتاقم اومده بیرون اول خواستم صورتمو بشورم که پشیمون شدم شاید باز خوابیدم خوابم نپره از پله ها اومدم پایین و رفتم طرف اشپزخونه
دهنم خشک شده هااا تشنمه در یخچالو باز کردم و ابو با بطری سر کشیدم (خل و چلم دیه سر صبحی اب میخورم خب کی حال داره چای درست کنه)
با صدایی که از پشت سرم اومد یه جیغی کشیدم که پنجره های خونه لرزیدن و بطری از دستم افتاد و شکست
ارسام:اروم باش بابا منم لولو خورخوره که نیستم
با حرص طرفش قدم برداشتم که شیشه ها رفتن تو پام
من:آییییییی خداااا
ارسام هل شد واومد طرفم
ارسام:تکون نخور باشه؟ جارو کو
جای جارو شارژی رو با گریه نشونش دادم زود شیشه ها رو جمع کرد
ارسام:خیلی خب میتونی پاتو بزاری زمین
من:نخیرم مگه کوری شیشه رفته توش
ارسام:پس چیکار کنیم
من:بابا بغلم کن دیگه
رفت تو فکر
من:چیه اصلا به قیافت نمیخوره
ارسام:چی به قیافم نمیخوره
من:اخه وقتی گفتم بغلم کن یجوری شد قیافت
ارسام:خب من تو ایران بزرگ شدم و اعتقاداتم مثل تو نیست
من:اره روز مهمونی دیدم
ارسام:اون شب مست بودم
من:آیییی پام اخه الان وقت این حرفاست مردم از درد
اومد طرفم ویه دستشو انداخت زیر پامو دست دیگشم پشت کمرم و مثل یه پر بلندم کرد
romangram.com | @romangraam