#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_3


من.شتر درخواب دیدن پنبه دانه

رزا.یعنی من شترم عوضی

من.صفت های خودتو به من نده صدبار

رزا.دعا کن دستم بهت نرسه

من.برسه چی میشه .

رزا.بعدش میبینی حالا فعلا که نرسیدم

که این حرفو زد منم وایسادم که خورد بهت پخش زمین شد

منم پخش زمین بودم میخندیدم میچرخیدم و

من.وای رزا خوب خندوندیم رزا.دماغ نازنینم عمل لازم شد مگه من دلقکتم یابو

من. فعلاتو هستی خخخخ

*ارسام*

الان تو فرودگاه بودم منتظر متین پرحوصله داشتم فوش بهش میدادم پیداش شد

من.حلال زادیی

متین.حالا بریم دیرشد

من تو کفه این پسر بودم وای چقدر این بشر پرو بود روهم دیگه داره سنگه قزوینم رد کرده

متین.داری به چی فکر میکنی بیا دیگه

من.توچقدر..

متین.خوشگلم

من. .

متین.خوشتیپم

من. .

متین. دخترکشم

دیگه داشتم منفجر میشدم گفتم خفه شو متین چقدر حرف میزنی


romangram.com | @romangraam