#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_24

راستی میخوام امشب اقای فرهادی رو واسه شام دعوت کنم شب حاضر شو

من:باشه بابایی

خب پس قراره این شازده امشب بیاد اینجا به به جانمی جااااان خوب شده یکمی کرم میریزم خستگی از تنم در میاد والا وقتی اذیتش میکنم انرژی میگرم

ما اینیم دیگه

*ارسام*

از صبح سرم از پرونده ها بیرون نیومده حتی وقت نکردم برم دستشویی این متین خاک به سر شده هم معلوم نیس رفته کدوم گوری دنبال دوست دختراش تلفن همراهم و برداشتم شماره متین و گرفتم

متین:Hi

من:زهرمااااار

متین:ایششش بی شخصیت

من:متین اگه همین الان نیای دفتر اون روی سگم بالا میادا

متین:اوا خدا مرگم بده دیوونه شدی

داشت با لحن زنونه حرف میزد همیشه این اداهاش منو میخندوند ولی به قدری کلافه و خسته بودم که اعصاب واسه گوش دادن به چرت و پرتاش و نداشتم

چنان دادی کشیدم که فک کنم باید بره حموم بعد بیاد دفتر

متین:ایشالله رو تخته بشورنت نانا خودمو خیس کردم اه اه

من:متین

چنان با غیض صداش کردم که زود گفت باشه باشه الان میام وحشی

گوشیرو گذاشتم رو میزو باز مشغول کارم شدم قهوه ای هم که منشیم اورده بود دیگه سرد شده بود

یهو در محکم کوبیده شد به دیوار و با شک از رو صندلی بلند شدم که دیدم بله خوده دیوونشه

من:تویله نیستاااا

متین:راس میگی ؟پس تو اینجا چیکار میکنی؟

خواستم جوابشو بدم که گوشیم زنگ خورد شماره اقای جیستون بود

چند تا سرفه کردم و جواب دادم

من:سلام جناب جیستون

اقای جیستون:سلام جناب فرهادی مزاحم که نیستم؟

romangram.com | @romangraam