#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_18

من:باید بشینم دنبال راه حل

باشم

متین:اره

*ارسام*

جلوی پنجره بزرگ سالن ایستاده بودم و به هر کی که از پیاده رو عبور میکرد خیره میشدم از بس فک کرده بودم از کلم دود بلند شده بود

خدایا یعنی چیکار کنم اگه زن نگیرم شرکت از دست میره یکی نیس بگه پدر من این چه شرطی بود گذاشتی من که خودم قدرتشو داشتم که واسه خودم شرکت بزنم تو نذاشتی گفتی پسر این چه کاریه مگه من مردم

خودم خرم دیگه اگه اون موقع قبول نمیکردم و خودم واسه خودم شرکت میزدم الان تو این موقعیت نبودم که پدرم منو تهدید کنه که اگه زن نگیری شرکتو ازت میگیرم

بابا من باچه زبونی بگم که از دختر جماعت بدم میاد من تحمل ندارم با یه دختر زیر یه سقف زندگی کنم پس از دست دادن شرکت بهتر از ازدواجه اونم ازدواج با کی با شقایق خانوووممم

متین:ارسام بسه خفه خون بگیر اه خواستم یه دقیقه کفه مرگمو بزنم اینقدر مثل این دخترای تیتیش مانانی غر زدی که خوابم زهرمار شد

من:الان دقیقا خودتم داری مثل این دخترای تیتیش مامانی غر میزنیااااا

متین کوسن مبل رو برداشت و به طرفم پرت کرد ولی از اونجایی که زبر و زرنگم جاخالی دادم و با یه لبخند ژکوند بهش خیره شدم

متین:ایششش ایشالله به حق حضرت عباس با این شقایق در به در شده ازدواج کنی من از دستت راحت شم

من:هووووی اون چه حرفی بود زدی زود پسش بگیر ببینم

متین:بیا دستمو ببوس حرفمو پس بگیرم

من:عمرااااا

متین:باشه خود دانی روز عروسیت با شقایق حالتو میپرسم

وای ارسام تورو خدا یه لحظه شقایق و با لباس عروس کنار خودت تصور کن عجب تابلویی شه

همینجور داشت هر هر میخندید که یه پس گردنی قشنگ نصیبش کردم

متین:گاو وحشی اروم.زدی جوان مردمو ناکام کردی تو یه جو عقل تو

اون کلت هس اگه من چیزیم بشه میتونی جواب دوست دخترامو بدی

من:اینو خوب گفتی من یکیرو با دختر جماعت درگیر نکن

متین:خب اینهمه وایسادی جلوی پنجره و به افق خیره شدی نتیجه ای گرفتی

من:اره به این نتیجه رسیدم که از دست دادن شرکت بهتر از زن گرفتنه

متین:یعنی هدف خدا از افرینش تو چی بوده واقعا موندم اخه احمق هیچ میدونی چی داری میگی یعنی چی اون شرکت زندگیته ایندته الاغ

romangram.com | @romangraam