#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_15


دیدم اونا دارم ریز میخندن

من.درد چی خنده داره دارین میخندید ایششش

از وسطه اونا دراومدم بیرون





اخیش مهمونی تموم شد اخر رفتن پام قلم شد

با خستگی رفتم بالا رفتم تو اتاقم

رفتم تو حموم وانو پر کردم نشستم توش اخیش واقعا همه ی خستگی ادمو میگیره

خودمو قشنگ شستم بلند شدم اومدم بیرون

دیدم رزا لباسشو با لباس خرس خرسیش عوض کرده

من.چیشده تو فکر خرسی جونم

رزا.سالی تو مگه نمیخواستی نقشتو اجرا کنی به خاکه ساش بنشونیش پس چرا

من.کی

رزا.ای بابا اریامو میگم

من.اره میخواستم ولی امشب نه بزا چندروز بگذره بعد ببین طوفان راه میندازم

رزا.باش ولی مراقب باش

من.باش تو هرروز اینجایی ها

رزا.اره که هستم یکسال دیگه میخوام برم دیگه باید باهات حال کنم

من.یکسال دیگه کجا تشیف میبری

رزا.وطنم ایران پیشه خانوادم چندساله اینجام درسم که تموم شده

من.خوبه

رزا.ناراحت نشدی انقدر ازم خسته شدی

برگشتم دیدم قیافش غم نشسته منم با خنده رفتم پیشش نشستم گفتم


romangram.com | @romangraam