#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_12
رزا:خنگیاااا بابا میگم اونی که بهش زل زده بودی ارسامه؟
من:اره خوده در به در شدشه
رزا:سالی تو که اینقدر کینه ای نبودی خو پسره بیچاره وسط خیابون چیکا میکرد اینقدر غر زدی که فرار کرده دیه
من:غلط کرده باید مثل ادم معذرت خواهی میکرد نه اینکه عین
بز سرشو بندازه و بره ولی میدونی دلیل اصلیم این نیس که چرا معذرت خواهی نکرد اون به کنار
رزا:خب بانو میشه بفرمایید دلیل اصلیتون چیه که به این شازده گیر دادین؟!
من:خودمم نمیدونم ولی یه حس بدی نسبت بهش دارم
رزا:سالی بابات داره صدات میزنه نگا اون دوتا پسرم پیشش هستن لابد میخواد اشناتون کنه راستی اون یکی پسر اسمش چیه؟
من:متین فک کنم خیلی صمیمی هستن خب من برم
رزا:رفیق من پشتتم
واسش یه چشم غره حسابی رفتم دختره دیوونس یجوری گفت رفیق پشتتم که فک کردم دارم میرم وسط میدون جنگ با لشکر یزید بجنگم والا
کنار پاپی جونم ایستادم و به ارسام خان زل زدم
بابام:خب جناب فرهادی ایشونم یکی یکدونه من دختر گلم سالی هستن من دخترمو از جونم بیشتر دوس دارم و لای پر قو بزرگش کردم
ارسام:خوشوقتم خانم فرسیا بسیار خوشحالم که افتخار اشنایی با شما رو پیدا کردم بنده ارسام فرهادی هستم
دستشو به طرفم دراز کرد
کمی ناز و عشوه قاطی صدام کردم و گفتم خوشبختم جناب فرهادی و دستمو دراز کردم و انگشتای ظریفم لای انگشتای مردونس جای گرفت عجب چشماییی داره پسره خر چشاش از سیاهی شبم تاریکترن که ادمو توی خودشون غرق میکنن به خودم که اومدم دیدم عین چی زل زدم به پسره زود دستمو عقب کشیدم برگشتم طرف بابام که دیدم نیس
وا اینکه مثلا داشت مارو باهم اشنا میکرد
سرمو برگردوندم طرف ارسام و زل زدم بهش
ارسام:میشه بپرسم چرا مثل طلبکارا بهم زل زدین؟
جواب ندادم که دستشو جلوی چشام بالا پایین کرد
ارسام:یو هووو از ارسام به سالی
من:چه زود پسر خاله میشی سالس نه و خانوم سالی
ارسام:اوه ببخشید مادمازل
من:خجالت نمیکشی؟
romangram.com | @romangraam