#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_96

(مهسا)

_هستی: مهسا بیا بریم ب پسرا بگیم داریم میریم که ی وقت بعدا نگران نشن

_مهسا: اینا نگران ما بشن...عمممرااااا...فعلا ک فریبا تو این سفر ترکونده اینقدر دختر اورده ایناهم سرشون گرم میشه دیگه کلا بیخیال ما میشن خیالت راحت

هستی ی چشم غره بهم رفت و گفت:خودتم میدونی ک اینجوری نیستن...

بعدم در اتاق پسرا رو زد...چند دقیقه ایستادیم ولی کسی جواب نداد...دوباره در زدیم..بازم جواب ندادن..روب هستی گفتم: ی بارم ک تو خواستی آدم باشی قبل ورودت ب اتاق در بزنی اینا نمیزارن

_همون....فک کنم باید ب روش خودم متوصل بشم

بعدم طبق عادت همیشگیش درو باز کرد و دور از جونش اینهووو گااو رفت تو اتاق

اولالا...اینجا رو ببین چه خبره...

سه تاشون شون بالا تنه هاشون لخت بود و رو تخت خوابیده بودن....من نمیددنم این سه تا هرکول چه جوری رو ی تخت دونفره جا شدن....اصن چه جوری علی رو رازی کردن که اتاق بده به این 3 تا...اعجوبه هایین اینااااا

_هستی:خوبه حالا ما اومدیم تو کس دیگه ای نبود

_همه مثل تو بیشعور نیستن اگه کسی جواب نداد درو باز کنن عین گاو برن تو

هستی چشم قره ای رفت و زیر لب گفت:بیشعور

بعدم رفت سمت تخت اونا

با تعجب گفتم:واا هستی میخوای چیکار کنی..

_پتورو از روی زمین برداشت و گفت:میخوام اینو بندازم روشون ک هم سرما نخورن هم اگه ب قول تو ی گاوو مثل من پیدا شد همینجوری اومد تو با صحنه ای که ما مواجه شدیم مواجه نشه

خندیدم

_مهسا تو کیفت کاغذ قلم داری

یکم تو کیفمو گشتم و گفتن :آره دارم..میخوای چیکار

_بده ب من

کاغذ خودکارو دادم بهش

_چیکار داری میکنی؟؟!

_دارم واسشون یادداشت مینویسم ک بدونن ما رفتیم کنار ساحل

_خووب طناز که هست بهشون میگه دیگه

_مگه نشنیدی..طنی گفت میخوام بخوابم...اگه اون بخوابه و درو باز نکنه بچه ها نگران میشن اینجام که آنتن درست نداره...پس اگه یادداشت بزاریم بهتره


romangram.com | @romangraam