#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_95

حس میکردم صداش گرفته و خسته اس یا از چیزی ناراحته واسه همین پرسیدم:سیاوش اتفاقی افتاده؟!

_نه عزیزم چه اتفاقی؟!

_اخه حس میکنم صدات گرفته...سرحال نیستی

_توام اگه مثل من ی تیکه از وجودت ازت جدا شده بود همینجوری بودی

دلم گرفت...من چقدر بیشعور بودم ک ب فکرش نبودم..به فکر اینکه الان تنها میشه....اون دفعه که رفتیم کاشان سفرمون سرجمع 2 روز شد...ما ب دوری از هم عادت نداشتیم و این اولین باری بود ک مدت طولانی مجبور بودیم دوری همدیگه رو تحمل کنیم

_سیاوش ببخشید که..

نزاشت ادامه بدم و پرید وسط حرفم: هیسسسس...بهش فکر نکن فقط فکر این باش که بهت خوش بگذره تا منم خیالم راحت باشه

_چشم داداشی

_اییی فدااای ابجیم بشششم من...حسابتم پره عزیزم هرچی لازم داشتی بگیر اگه هم کم داشتی ی تک زنگ بزنی حله

_سیا واقعا ازت ممنون

_خواهش میکنم بالاخره ی آبجی ک بیشتر نداریم

_دوست دارم عزیزم

_اییی جونم منم همینطور..من باید برم خواهری کاری نداری؟؟!

_ن داداشی فقط مراقب خودت باش

_توام همینطور...بای

_بابای

گوشی رو قطع کردم ...و دراز کشیدم رو تخت....مهسا اومد پرید روم و گفت:هستی پاشو بریم دریا من دیگه بیشتر از این نمیتونم تحمل کنم...پاشو..پاشو...پاشو...جون مهسا پاشوو...پاشو دیگه

همینجوری دست منو میکشید هییی میگفت پاشو پاشو...خندیدم و گفتم:باشه بابا دیونه پاشو برو حاضر شو تا بریم

مهسا با خوشحالی پاشد ک بره حاضر بشه منم رفتم سمت کمد و ی شلوار ورزشی دمپا گشاد ب رنگ سفید ک کنارش سه تا خط سرخابی داشت در اوردم و با ی تونیک سرخابی ک بلندیش تا یکم بالا تر از زانوم بود رو پوشیدم و ی شاله مشکی سرخابی هم سرم کردم و ی دونه کیف گرد کوچیک سرخابی رو ی ور انداختم....موهامم همونجوری ی ور ریختم تو صورتم....آخرای آذر بود و هوای شمال هم حسابی سرد بود واسه همین ی سویی شرت سفید و سرخابی هم که پریناز پارسال که رفته بود کانادا برام اورده بود رو برداشتم و انداختم روی کیفم ک اگه سردم شد بپوشمش ی کتونی مارک نایک هم که به رنگ سفید و سرخابی بود و بازم سوغاتی پری بود پام کردم ...دیدم پری از حمام اومده بیرون و تند تند داره موهاشو خشک میکنه در همون حالت گفت:جون هستی ی دومین صبر کن منم بیام

_هستی: ن بابا چی جی رو منم میام طناز تنها میمونه

_طناز: نه بابا نگران من نباشید من خوابم میاد میخوام بخوابم اگه هم خوابم نبرد میرم پیش پسرا شما برید

_هستی:باشه پس....

بعدم رو ب پری کرد و گفت: پس تند باش منو مهسا پایین منتظرتیم

پریناز: باشه باشه شما برید منم سریع میام


romangram.com | @romangraam