#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_87

_اون دختره که اینجا بوده ی کاری باهاش کرده حالا تو بغل این غش کرده...قتلش نیاوفته گردنمونا...

با دادی ک زدم همشون ساکت شدن:خفه شششید...

دختره هنوز تو بغلم بود....قفسه ی سینه ام از شدت عصبانیت بالا و پایین میرفت...

نمیدونم چه مرگم بود فقط حالم عادی نبود....با ی حرکت دختره رو کامل کشیدم تو بغلم و از روی زمین بلندش کردم..و راه افتادم به سمت خروجی رستوران و بچه هام دنبالم راه افتادن و تو همون حال شروع کردن حرف زدن...،.

_شایان:میخوای چیکار کنی

_باربد:خفه شو

_اشکان:کجا داری میری؟!

_باربد:خفه شو

_آرمان:داداش داری چیکار میکنی

باز دوباره فریاد کشیدم:د ببندید دهناتونو

بعدم برگشتم و به سرعت به سمت خروجی رفتم....

از رستوران که خارج شدم متوجه شدم بچه ها هنوز سوار اتوبوس نشدن....نگاه متعجب همه رو روی خودم حس میکردم اما بیخیال زل زده بودم به اکیپ دخترا که اونا هم با تعجب زل زده بودن بهم....

وقتی کاملا بهشون نزدیک شدم و دختره رو بیهوش رو دست من دیدن رنگ همشون پرید.....

یکیشون جیغ زد و اومدبه سمتم یکیشون زد زیر گریه و یکی هم همونجوری که زل زده بود به دختره نشست روی زمین..،،دختره که اومده بود سمتم داشت گریه میکرد و آروم میزد تو صورتش و داد میکشید:هستی...هستی قربونت برم چشماتو بازکن...هستی دورت بگردم باز کن چشماتو...

حس کردم راه گلوم بسته اس...با تک سرفه ای صدامو صاف کردم و گفتم:باید برسونیدش بیمارستان....

همه ی بچه های اکیپ دورمون جمع شده بودن همون لحظه اون سه تا پسری هم که همراهشون بودن رو دیدم که از دور دارن میدون سمتمون....یکیشون که زودتر از بقیه رسید بهم دختره رو از بغلم کشید بیرون و برد سمت ماشین که با فاصله ی خیلی کمی پارک بود.....

چشمم افتاد به اون پسره که بغلش کرده بود....زل زده بود به دختره. با ناباوری داشت نگاش میکرد...ی نگاه به من انداخت و بعدم ی نگاه به دختره و بعد یهو هجوم اورد سمتم...

بدون اینکه کوچکترین تکونی بخورم سرجام وایساده بودم....

آرمان زد تخته سینه پسره و چند قدم هلش داد به عقب و باهم درگیر شدن که یهو شایان از پشت گرفتش و یکی از رفیقای خودشم رفت و جلوشو گرفت.....

منم همینجوری دستامو تو جیبم کرده بودم و داشتم نگاش میکردم...

_آرمان: آقا پسر عوض تشکر کردنته؟!

اشکان که تا اون لحظه ساکت بود لب باز کرد و گفت:همون..ب جای اینکه ازمون ممنون باشی لاشه اش رو از تو رستوران کشیدم بیرون و براتون اوردیم داری داد و بیداد میکنی؟!از خوبیه خودمون بد برداشتیم اوردیمش بیرون باید میزاشتیم همونجا میموند تا....

داد کشیدم:

تمومش کن اشکان


romangram.com | @romangraam