#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_8

بعدم بدون حرف رفت سمت مهسا و بازوشو گرفت و کشید ب سمت خودش و به سمت خروجی پارکینگ رفت و بقیه هم دنبال هستی رفتن....

بعد از اینکه سوار چن تا وسیله شدن و حسابی جیغ و داد کردن و انرژیشونو تخلیه کردن طناز گف: بچه ها بقیه اش باشه واسه بعد الان خیلی گشنمه ولی هستی مخالفت کرد و گف : جووون هستی ی دو مین جلوی اون شیکمتو بگیر بریم ی ترن سوار بشیم بعدش

_مهسا:راس میگه دیگ طنی یکم جلو اون شیکم واا موندتو بگیر مثل بچه ها از خونه که میاد بیرون همش میخواد بخوره...

طناز:اییی بابا من نمیتونم من میرم شما سوار ک شدین تموم شد بیایین من رفتم

بعدشم پشتشو کرد ک برگرده و بره ک هستی پرید و دستش و گرفت و گفت: مگه من میزارم بری بیا دیگ طناز بچه نشوو همش بهونه شیکمتو نگیر همین ی بازی قول میدم بعدش میریم سمت رستوران یه غذای خوشمزه میدم بخوری قشنگ کالری جذب کنی....

بعدشم درحالی ک صورتش ب سمت طناز بود اونو میکشید ب سمت باجه ی فروش بیلیط ترن هوایی ک یهووو سرش ب چیزی برخورد کرد.... عقب عقب افتاد روی طناز،طنازم نتونست تعادلشو حفظ کنه و افتاد زمین هستی افتاد روش....

مهسا جیییییغ کشید و ب سمت اون دوتا دوید و پریناز هم ب دنبالش رفت و نشست کنار هستی و سرشو توی بغلش گرفت و یکم از اب معدنی ک تو دستش بود رو بهش داد تا بخوره هستی بطری اب رو گرفت و یکم ازش خورد

پریناز که حسابی عصبانی شده بود و اعصابش خورد شده بود بلند شد و رو ب اون پسری ک خورده بود ب هستی گف: هووووی یارو چته چشات نمیبینه یا مرض داری؟؟ چرا حواستو جمع نمیکنی سرش درد گرفت...اون دوتا بی صاحابی که تو صورتت رو واسه انداختن تو پاتیل کله پاچه اونجا نزاشتنا واسه اینه که چشاتو وا کنی ببینی داری کجا میری و به کی میخوری



( پریناز )

اعصابم خورد شده بود من خیلی ب هستی وابسته بوودم اصن تحمل دیدن حال بدشو نداشتم اصن ندیدم کی هس ک مث وحشیاخودشو کوبونده ب ابجی من فقط دیدم ی مرده اس بعدم چشامو بستم شروع کردم ب حرف زدن : هووووی یارو چته چشات نمیبینه یا مرض داری؟؟ چرا حواستو جمع نمیکنی سرش درد گرف....اون دوتا بی صاحابی که تو صورتت رو واسه انداختن تو پاتیل کله پاچه اونجا نزاشتنا واسه اینه که چشاتو وا کنی ببینی داری کجا میری و به کی میخوری...

بعدش تازه متوجه چه خبره و دارم چی میگم....وایساده بودم جلو پنج تا پسر که هرکدوم واسه خودشون ی پا رونی کلمن بودن...مخصوصا همون که خورده بود به هستی...لامصب هیکلی داشتاااا....چهارشونه و با قد حدود 180....بازوهای قطور و خوش فرمی داشت و معلوم بود حسابی روشون کار کرده....اون 4 تا هم مه قد بلند و خوشگل بودن..هیکلاشونم که همه در حد همون رونی کلمن...اولش ک سرمو اوردم بالا ی لحظه هنگ کرده بودم ولی سریع خودمو جمع کردم واسم مهم نبود کیه مهم این بود ک ابجیمو داغوون کرده بود حالا هرکی میخواد باشه/باشه حتی خود خود خود برد پیت!!!!

یکی از اون پسرا گف:خانوم درس حرف بزن ب ما چه ربطی داره حواس خودش نبود حالا طلبکار که هستین هیچ توهینم میکنی...چشای ما واسه تو دیگ کله پاچه درس چشمای اون خانوم(به هستی اشاره کرد) واسه چیه؟! لابد واسه خر کردن مردم

_پری: زارت بابا...ترمز بگیر دستی رو بخوابون پیاده شو باهم بریم...حواس خواهر من نبود حواس این اقا که بود خودشو نمیکوبوند به خواهرم من....واسه چی نکشید کنار که این برخورد صورت بگیره؟!

_همون پسره دوباره گف: خانوم خواهرتون زده داداشمو غررر کرده تازه زبونتونم درازه؟!! دلش نخواسته مسیرشو عوض کنه....زمین خداس دلش خواسته از همین مسیر بره شما اگه سند اینجارو داری که ایجا مال شماس و میتونی به ما بگی از چه جهتی بریم رو کن.....وگرنه لطفا ساکت

پرینازی زبونشو دراورد و گفت: اولا که زبون من اندازه ی عادی خودشه...دوما خواهر منم دلش خواسته حواسش جای دیگ باشه و همین مسیر رو بره اگه ما سند نداریم پس شمام نداری و نمیتونی طلبکار تشریف داشته باشی....پس شمام لطفا ساکت چون....

هستی پرید وسط حرفش و درحالی ک دستش روی سرش بود گف : اخ اخ اخ پریناز مطمینی من ب دیوار نخوردم سرم خیلی درد گرف ب خدا....آخ آخ آخ ی اینه به من بدید ببینم قرمز شد فک کنم....وااای اگه سرم باد کنه چنان کف گرگری میخوابونم تو دماغتون که بشه شبیه خرطوم فیل...آییییی

همون پسره ک خورده بود بهش تای کوچیکی ب ابروش اورد و گفت: خانوم شما داری راه میری حواست ب جلوت باشه ک بفهمی خوردی تو دیوار یا زدی یکی رو غرر کردی....بعد کی میخواد منو بزنه تو؟!! هه حواستو جمع ک تا الانم خیلی بهت لطف کردم خودتو دوستاتو یکی ی کشیده مهمون نکردم....تو باید موقع راه رفتن چشاتو باز کنی ن من واسه چی وقتی داری راه میری تو هپروت سیر میکنی؟؟

( هستی )

_هستی:اصن مگه غول بیابونی مث تو بلایی سرش میاد؟؟گیرمم که بیاد فدای ی تار موی گندیده ام که بیاد...فدای سرم که غر شدی بابا سرم درد گرفت...

این حرفو زدم ولی خودمم میدونستم دارم چرتو پرت میگم چوون اصن هم هیکل گنده ای نداشت اتفاقا خیلی هم خوش هیکل بود و اصن نقصی تو هیکلش نبود اینو من ک داداشم خودش ی پا مربی بدن سازی بود میدونستم ولی خوووب برای خالی نبودن عریضه و کم نیاوردن پروندم دیگه سرمو گرفته بووم بالا تا بتونن صورتشو ببینم و بدون فکر هرچی به ذهن معیوبم میرسید بلغور میکردم....

دوستش گف: بابا شما خیلی رو دارین ب مولا سنگ پای قزویین پیش روتون کم میاره عاخه دختره اینقدر............

مهسا حرفشو قطع کرد و ب صورت تهاجمی رف ب سمتش ک پسره اول تعجب مرد ولی بعدش گرخید مهسا صاف وایساد جلوش و گف :اینقدر چی؟؟ هااان چراا لال شدی اینقدر چی؟؟؟ د حرفتو بزن دیگه چرا لالمونی گرفتی؟؟

پسره ی قدم رف عقب مهسا دوباره ی قدم بهش نزدیک شد با دست راستش و انگشت و شصت و سبابه لب یقه ی پسره گرفت و گف: عاخه پسر اینقدر بی جنم ....نچ نچ نچ واست متاسفم عاخه تورو چ ب شاخ شدن واسه...


romangram.com | @romangraam