#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_9

دوست پسره پرید وسط حرفش و گف : خانوم شما چرا اینجوری میکنی...مث اینکه باورت شده یکه بزن محلی؟!والا دختر لات و بزن بهادر ندیده بودیم که به لطف خدا از نوع دیرپیتشو امشب مشاهده کردیم....اصلا اشتباه از باربد نبوده که شماها دارید خودتونو خسته میکنید.... خواهر خودتون....معلوم نبود تو فکر خر کردن کدوم خررری بوده؟؟؟

_هستی : هووووی اقاهه درس حرف بزن خووو درسته من حواسم جای دیگ بود ولی داداش شما ک دید من روم اون طرفه نباید میامد خودشومیکوبوند تو ملاج من خووب مخم اومد تو دهنم

پسری که باهام برخورد کرد که فهمیده بودم اسمش باربده زیر لب وری که بشنوم گفت: به درک....

چشمامو ریز کردم نگاش کردم و گفتم: بری ایشالله

بعدم مقابل نگاه متعجب اون به حرف زدن با دوستش ادامه داد : دوما... من تو فکر ادم کردن ی خر بودم ک از قضا اون خره دقیقا خودتی....و سوما اگه تا حالا دختر لات ندیدی ( به خودمون اشاره کردم) ببین چهارتا از اون خفناش جلو روت وایساده..،

یکی دیگ از پسرا: لابد از اونا که هر شب تو کلانتری میخوابن

دستم و اوردم بالا و به حالت نسبتا تکون دادم و گفتم: اییی ی همچین چیزایی....

همون پسره ک مهسا گوله کرده بود تو شیکمش گفت:خوووب راس میگه دیگ تقصیر باربد بود

بعدم روشو کرد ب همون پسره ک خورده بود ب من و گف: تو میتونستی مسیرتو عوض کنی ک ب این خانوم نخووری خانوم من از طرف دوستم از شما.....

باربد یهوو پرید وسط حرف دوستش و نذاشت ادامه بده وگفت:تو نظر نده فرید برو کاری ک بهت گفتمو انجام بده

بعدم ی اخم حسابی غلیظ ترسناک بهش کرد که من به جا پسره گرخیدم....

فرید دیگه چیزی نگفت...سرشو انداخت پایین و آروم ازمون فاصله گرفت و رفت....

پری وقتی از رفتن پسره مطمین شد رو به باربد گف: شخصیتت معلومه چ ادمی هستی اخه ادم رفیقشو جلو اینهمه ادم ضایع میکنه بیشعوور......

بعدم رو کرد ب بقیه پسرا و گفت: سنگ اینو ب سینه نزنید ( و ب باربد اشاره کرد ) همونجووری ک با اون رفیقتون حرف زد با شمام برخورد میکنه....

یکی از پسرا گف: شما لازم نکرده ناراحت ما باشی شما خواهراتو بلند کن انگار منتظرن یکی.....

_باربد:بسسسه ارمان چرتو پرت نگووو

( پریناز )

گارد گرفته بودم ک بزنم تو دهنش ولی خوب شد ک رفیقش خفه اش کرد و گرن ی قتل گردن خودم مینداختم

یکی دیگ از پسرا گفت: حالا بلند میشید یا نیاز ب جرثقیل دارید ؟؟

_طنازگفت : جرثقیل واسه بردن قراضه هایی مث تو خوبه ن ما...

بعدم با ی حرکت بلند شد و هستی هم بلند کرد...

همون پسره دوباره گف:اها عاره ببخشید حواسم نبود واسه بردن شما باید فرغون بیاریم

_باربد گف:ایییی بابا اشکان بس کن

و رو ب طناز گفت: خانوم شما هم لطفا تمومش کنید....ی برخورد ساده بود ک از سهل انگاری هردوطرف و البته بیشتر دوست شما بود...الانم دیگ کافیه....


romangram.com | @romangraam