#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_71

_خععععلی هم عالیییییی

_پس ما ساعت 8 دم خونه فریبا اینا منتظرتونیم

_ن ما میاییم دم خونه شما باهم از اونجا حرکت میکنیم اینجوری بهتره

_باشه هرجور راحتی پس من منتظرم ب پرهام و مهردادم خودت بگو

_باشه خیالت راحت

_خوب دیگه کاری نداری؟!

_نه خانونی مراقب خودت باش

_میسی توام مواظب خودت باش بای

_بای

(طناز)

چهارشنبه شب ک برگشتم خونه ساعت حرکتمونو ب مامان گفتم و باهاش هماهنگ کردم پنجشنبه ام نرفتم پیش هستی که بتونم کارامو جووورکنم ک وقتی برگشتم تلنبار نشه روهم سفرو از دماغم دربیاره

دوش گرفته بودم و الانم حوله ام رو پوشیده بودم

رفتم جلوی آینه و نگاهی ب خودم انداختم موهای به رنگ شبم وقتایی ک آب میخورد به شکل اس در میاومد و خیلی

قشنگ میشد....

نخواستم حالتش رو خراب کنم از طرفی هم حوصله ی اتو کشیدن نداشتم واسه همین ژل رو از توی کشوی میز آرایشم در اوردم و یکم ریختم کف دستم و ب موهام زدم یکم ک بهشون ور رفتم اون شکلی رو ک میخواستم گرفتن...اهان حالا شد...موهامو از ریشه جمع کرده بودم جوری ک ابروهامم برده بود بالا و خیلی خوش فرمشون کرده بود ی تل ک ب حالت کش هم بود و رنگ صورتی داشت و پهناش حدودا 5 سانتی میشد و رو هم زده بودم جلوی موهام

رفتم ب سمت کمد لباسام.... قبلا ساکم رو جمع کرده بودم.... ی شلوار کتون کش سفید پوشیدم با ی مانتوی صورتی کثیف و کیف و کفش ب همون رنگ با شال سفید رفتم جلو آیینه ...زیادی ساده بود دم موهامو از شال ریختم بیرون و ی رژ گونه ی صورتی و ی رژ لب صورتی هم زدم چون تازه از خواب بیدار شده بودم چشمام ی حالت بدی داشت واسه اینکه اون حالت از بین بره ی خط چشمم کشیدم و خیلی کم هم ریمل زدم...اهان حالا شد الان خیلی خوب شد

دسته ی چمدون بزرگ و چرخ دارمو کشیدم و از اتاق رفتم بیرو و بعد از خداحافظی با مامان و تارا و گوش دادن به سفارشای بابا سوار آژانس شدم و ب سمت خونه ی هستی رفتم

( مهسا )

خدا پدرومادر این سیاوشو واسش نگه داره ی دختر خوبم جلوش سبز کنه ک این مامان منو رازی کرد...مامان ک رازی میشد اوتوماتیک بابا هم مخالفتی نمیکرد....بعد از ی عالمه سفارش و نصیحت اجازه دادن ک منم برم تازه با هستی هم تماس گرفته بودن و کلی بهش سفارش کرده بودن ک هوامو داشته باشه

این هستی بدبختم تو نبود مامانای ما ی جورایی میشه مامانمون و همش مراقبمونه و خانواده ها همش ب اون میگن ک حواسش باشه

در هر صورت من وسایلمو جمع کرده بودم و الان بیدار شده بودم ک برم خونه ی خاله نازی اینا

دیشب مهرداد بهم اس داد و کلی سفارش کرد ک ب موقع اونجا باشم و منم ساعت و روی 6 کوک کرده بودم ک نکنه با اینهمه سفارشای مهرداد صبح خواب بمونم

رفتم و ی شوار جین لوله تفنگی سرمه ای برداشتم و با ی مانتوی آبی کاربنی ستش کردم...اییی بدک نشد ی شال سرمه ای هم سرم کردم موهای قهوه ای تیره و خوش رنگمم ک خدا دادی حالت دار خوشگل بود رو باز گذاشتم ی از پشت شالم اومد بیرون جلوی موهامم ی ور ریختم تو صورتم

دلم نمیخواست صب اول صب زیاد آرایش کنم واسه همین فقط ب ی برق لب روی لبای قلوه ای زدم و ی ریمل ک چشمای درشت و کشیده ام رو قشنگ تر نشون میداد اکتفا کردم


romangram.com | @romangraam