#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_69

_دیووونه

_فقط واسه آبجیم

_چی؟!

_میگی دیونه میگم... دیونه ام فقط واسه آبجیم

_اون ک بله...سیاوش بازم مث خر تو گل گیر کردم باید کمکم کنی؟!

_جونم بگو بینم باز چ گندی زدی جی رو باید ماس مالی کنم

_ن گندی نزدم در این مورد خیالت راحت

_پس؟؟

_ راسش مامان مهی نمیزاره باهامون بیاد میخواستم...

یهوووو دیدم ی چیزی خورد تو سرم اوخ اوخ اوخ پاک کن بود مهسا پرت کرده بود بهش نگا کردم داش واسم خط و نشون میکشید وااااا روانی این چ مرگشه

_ اوکی فهمیدم نمیخواد بقیه اش رو بگی باید زنگ بزنم رازیش کنم درسته

_اره داداشی دستت درد نکنه

_ باشه..با اینکه سخته ولی چون آبجی جونم خواسته حله شما برید برنامه هاتونو بچینید من خاله رو رازی میکنم

_عاششششقتمممم سیاوش

_ما بیشتر

ی صدای نازک شنیدم ک گفت:ببخشید اقای تهرانی اقای مهندس خیلی وقته منتظرتونن

پشت سرشم صدای سیاوش:باشه بگید الان میام

فهمیدم منشی شرکت بوده...اوه اوه کار داشت بد موقع زنگ زده بودم

_هستی جان عزیزم من الان کار دارم وقتی زنگ زدم خبرشو بهت میدم

_باشه دستت درد نکنه ببخشید مزاحم کارت هم شدم

_دیگه نشنوم از این حرفا ها چشم؟!

_چشم

_آفرین زلزله ی من...من دیگه برم فعلا

_مواظب خودت باش


romangram.com | @romangraam