#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_68
مهسا هم بین خنده هاش گفت: مثل پت و مت میمونن ب خدا
اخمامو کشیدم تو هم و گفتم: اولا به خودم هرچی میخوایید بگید ولی به داداشم چیزی بگید چکیتون میکنم
_مهسا: باشه بابا حالا گوله نکن تو شیکم من بدبخت
رومو برگردوندم و ادامه دادم: دوما پت و مت خوبه دیگه میزنن همه چیزو داغون میکنن دنیارو رو سر همه خراب میکنن اما پشت همدیگرو خالی نمیکنن
و بعدم دست ب سینه نگاشون کردم
سه تاشون واسه چند لحظه ساکت شدن وبهم نگاه کردنو بعد باهم زدن زیر خنده
دیگه داشتن حوصله ام رو سرمیبردن الان 5 مینه ک دارن میخندن: اییی بابا بسه دیگه همش درحال ترتر خندیدنید
مهسا دلشو گرفت و گفت:باشه عزیزم جوش نزن پاشو زنگ بزن ب عاقای پت بگو مامان منو رازی کنه
انگشت شستمو ب نشونه ی بیلاخ بهش نشون دادم و گفتم:بیا عزیزم برو باهاش واسه خودت بستنی بخر...ی ساعته دارید ب ما میخندید بعد تازه میخوای مامانتم رازی کنم
مهسا چشمامو ریز کرد لباشو جمع کرد و گفت: نمیخوای بگی زنگ نمیزنی که؟!
بشکنی زدم و گفتم:اتفاقا دقیقا هدفم همینه
طناز کوسنی ک کنار دستش بود رو پرت کرد سمتم و گفت :عع هستی پاشو دیگه بچه بازی درنیار
رومو برگردوندم و گفتم :معذرت بخوایید تا برم بهش بگم
مهسا با صداای بلند گفت:عممممممرا
منم با همون صدا گفتم:منم عمرا بزنگم
مهسا هول شد و گفت: باشه باشه خرر نشو میگم میگم
دستمو زدم ب کمرم و گفتم:منتظرم
مهسا با من و من گفت:معذرت...معذرت میخوام
رفتم خم شدم و بوسش کردم و با صدایی ک سرخوشی توش مشهود بود گفتم:آفرین عزیزم حالاشد....الان ک دختر خوبی شدی برو اون موبایل منو بیار بده بهم ی زنگ بزنم کارتو راه بندازم ...و ی چشمک بهش زدم....ی لبخند تحویلم داد و پرید گوشیمو اورد و داد دستم: بیا بگیر زنگ بزن..دیر شد
گوشی رو از دستش گرفتم و شماره رو گرفتم
بعد از 3 تا بوق جواب داد
_بهههههههه...گربه ی ملوس من چطوره؟!شماره کی رو میخواسی بگیری اشتباهی دستت خورد ب شماره اقا داداشت
_عع دیونه من ک همین دیروز 1 ساعت داشتم باتو تلفنی حرف میزدم یادت رفته؟!
_عع آره یادم رفته بود خووو پ اون قسمتو بیخیال بهش فک نکن
romangram.com | @romangraam