#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_57
_از چ نظر؟؟
_بهترین داداش دنیارو داری بعد میگی از چ نظر؟؟؟
_اوهوم...نمیدونم اگه سیا نبود باید چ غلطی میکردم
_خیلی خوبه ادم ی حامی اینجوری داشته باشه
_بعضی وقتا فک میکنم خدا سیاوشو ب جای همه ی نداشته های زندگیم بهم داده....
_نداشته های زندگیت؟؟زندگی توووو؟؟!دختر تو از نداشتن چ میفهمی؟!
_نداشتن ینی حس کردن خلا محبت پدری
_اخه...
دستشو اورد جلوی دهنم و نذاشت ادامه بدم و گف:پری طورو خدا بسه ....خسه شدم از این بحث...بیخیال
بعدم بلند شد ایستاد و گف: من برم لباسمو عوض کنم توام پاشو ساعت 11 شد الان مطمینن مهری خانوم و بتول میزو چیدن اگه دیر کنیم مامان مث اون دفعه میاد داد و بیداد. میکنه میدونی ک رو این چیزا حساسه
بعدم سریع رفت پشت پارتیشن لباسشو عوض کرد و بعد اومد بیرون...و گفت بریم...
مطیعانه بلند شدم و هردو باهم از اتاق اومدیم بیرون...توی راه اتاق هستی تا سالن غذا خوری هستی گف: حالا من ب درک ولی با این لباس میای جلو داداش من توقع نداشته باش بهت نگم شب برو ....
زدم تو صورتمو گفتم: واااای خاک بر سرم
هستی سه متر پرید هوا برگشت ب طرفم و گف: چ مرگته تو باز جنی شدی؟!
_میمیری زود تر بگی ک من این ریختی نیام جلو این خان داداشت؟!
_ وااا خووو من فک کردم حواست هس..حالا میگی چیکار کنم؟؟
_درد بی درمون و چیکار کنم برو ی شال بیار من بندازم
_اوووو برو بابا اون ک دیگه کامل رویتت کرد...جلو داداشم با این لباس پخش زمین شده خندیده بعد الان ک میخواد بره سر میز شال میخواد شال بندازه..
_خفه شو برو گمشو ی شال بیار خبرت
_خیلو خوب بابا الان با دسته بیل میاوفته دنبالم....یواش الان میرم
رفت تو اتاق تفریبا دو دقیقه طول کشید تا اومد
_بیا بگیر پری
_ اییی درد کجا بودی ی ساعته؟؟!
_وااا خو داشتم میگشتم
romangram.com | @romangraam