#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_55

_عع اینجاس..خیلی وقته ندیدمش این دختر کوچولوی دیونه رو....

_عاره اینجاس...حالاایشالله سر میز شام میبینیدش..ولی مامان ما دیگه بزرگ شدیما اونم دیگه دختر کوچولو نیست

خندید و گفت:اره حق با تو....باشه مامانم برو بیشتر از این منتظرش نزار

_اوکی مامانم فعلا بابای

( پریناز )



هستی ک رفت پیش مامانش منم رفتم تو اتاقش...اوه اوه ماشالله چه تمیز شده اینجا....ما که داشتیم میرفتیم بیرون دور از جون خر با بارش گم میشد الان چه مرتبه....بیخیال کیفمو پرت کردم رو کاناپه ی کنار اتاقش و رفتم پشت پارتیشن لباسامو عوض کردم و گذاشتم تو کمد....من واسه خودم اینجا صاحب خونم...کمد دارم اصلا یه وضعیااا....باز خوبه حالا ی لباس درس حسابی زیر مانتوم تنم بود....ی تاپ گردنی خوشگل سرخابی که قسمت جلوییش با نگین های مشکی کلمه ی لاو نوشته شده بود...خیلی خوشگل و ناز بود...خیلی دوسش داشتم....مقابل میز آرایش وایسادم و ی نگاه به خودم انداختم....بیرون ک بودیم موهامو ی ور ریخته بودم تو صورتم ولی الان دیگه حوصله اش رو نداشتم داش کلافه ام میکرد....با ی حرکت سرمو خم کردم و موهای بلندمو اوردم تو صورتمو با ی کش سرخابی همه اش رو بالا ی سرم جمع کردم حتی ی تار هم ول نبود...آخیششش...راحت شدم....

داشتم جلو ایینه ب خودم ور میرفتمو کلی با خودم حال میکردم که چشمم افتاد به موهام...خووووب چی میشد این موهای من قهوه ای تیره نبود ... هستی میگف عاشق رنگشه....کارا برعکس بود من عاشق موهای قهوه ای روشن اون بودم اون عاشق موهای تیره ی من...کلا ما چپکیم...هه

صدای در اومد و بعد از چند ثانیه در باز شد و هستی خانوم اومدن تو...با دیدن من سوتی زد و گف: بابا خانوم چ کردی....میخوای اینکارارو بکنی یکم فکر این قلب بد بخت ماهم باش ک با باطری کار میکنه...و بعدم ی چشمک شیطون زد و گف: نمیگی ی موقع شب تو خواب کار دستت میدم...اخه شبه و توهم جیگول کردی و تختم ک دو نفره و...

و بعد خندید و ب سمت کمد لباساش رف

_به خدا خیلی بیشعوووری هستی..بی جنبه...یابو...،شعور نداری...مث این پسرای *ل*ا*ش*ی* حرف میزنی ادم چندشش میشه...اووووق من امشب بغل تو نمیخوابم

هستی هم ی تاب از تو کمدش در اورد ک دلم ضعف رف از دیدنش....ی تاپ به رنگ بنفش جلوش با حریر بنفش ی پاپیون خوشگل بود و از زیر پاپیونه ب صورت ریش ریش ی چیزایی حالت نخ آویزون بود خیلی خوووشگل بود

گرفتش سمت من و گف: ب نظرت این واسه برنامه امشبمون چطوره؟؟؟ اینو مامی پارسال از آنتالیا اورده برام در ضمن اصن فکرشو نکن ک امشب ب جز تو بغل من جای دیگه ای باشی عششششششقممممم

اینقدر این عشقمشو مث این ادمای هوس باز گف ک دیگه واقعا داش حالم ب هم میخورد : چرا میگی بغل من یهووو بگو وسط ی عالمه عن .....بعدم دستمو مشت کردم ک بزنم دک و دنده اش رو خورد کنم تا دیگه اینجوری با من نحرفه ک صدای در اومد و دست من رو هوا خشک شد....

هردومون به سمت در برگشتیم و بعد از باز شدن در تازه متوجه شدیم که سیاوش پشت در بوده....لامصب چ تیپی زده...این پسر اینقدر خوشگل و خوش هیکله که گونی هم بپوشه بهش میاد خدایی جای برادری خیلی خوشگل و خوش تیپه ( مدیونید اگه فک کنید ب چشم برادری ازش تعریف نکردم البته چاره ایی هم جز این ندارم چون هستی چشمامو از کاسه در میاره).... از نظر من سیاوش ی جنتلمن واقعییییی بود... تو دلم ب خودم تشر زدم:ع ع ع ع...بسه دختر جمع کن آب لب و لوچه ات رو خجالت بکش...ب داداش دوستت نظر داری ...نچ نچ نچ

_ایییی بابا خووو ب من چ خوشگله

_خوشگله ک باشه اینهمه ادم خوشگل

_خووو این لعنتی خوشگل ک هس اینجوری هم ک این تیپ میزنه و فیگور میاد خووود حق بده دیگه ادم ی لحظه دلش قنج میره

_واقعا ک اون تورو مث خواهرش میدونه کم بهت کمک کرده؟؟؟

_اییی بابا اصن چیز خوردم دو مین خفه خووون بگیر بزار دید بزنم بینم جی میشه

ی دستش رو دستگیره ی در بود...ی تیپ تمام مشکی زده بود که خیلی جذابش کرده بود....ی کت شلوار مشکی با ی پیرهن مشکی حتی کرواتش هم مشکی بود....ی کالج مردونه هم پاش بود...اخه هستی اینا تو خونشون با کفش رفت و امد میکردن و واسشون مسئله ای نبود....ی ساعت سواچ خوشگلم ب دست چپش زده بود...هستی میگف همیشه وقتی میخواد بره شرکت کت شلوار میپوشه...اینطوری ک من میدونستم داداشش مدیر ی شرکت ساختمانی بود...

سیاوش رو به من گفت: به به پری خانوم سلام..حال شما...ممنون منم خوبم شما خوبی؟!

اومدم جوابشو بدم که با شنیدن صدای هستی حرف که تو دهنم ماسید هییییچ..چشمام اندازه توم فوتبال گرد شد...

_ وااای سیا بیا کمک این میخواد اجیتو بکشه


romangram.com | @romangraam