#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_50

_هستی: سهیل درس حرف بزن تو حق نداری بهش توهین...

پرید وسط حرفشو و نزاشت ادامه بده: تو یکی خفه شو ک هرچی بدبختی میکشم از دست تو میکشم...تو پری رو وادار ب اینکارا میکنی

_هستی: هووووش یابو درس حرف بزن...تا الانش ب احترام دوستم هرچی لایقت بوده بارت نکردم وگرن حالیت میکردم

سهیل رف ب سمت هستی و دسشو زد ب کمرشو گف: مثلا میخواستی چ غلطی کنی؟؟

یهووو نگاهم ب سامان افتاد ک زد سرشونه ی سهیل و گف: شما با من حرف بزن ک بهت بگم چیکارت میکرد

اومد بزنتش ک جیغ کشیدم: ن سامی صبر کن

سامان دستش تو هوا خشک شد و یواش اوردش پایین

رفتم ب طرف سهیل: تو مغزت پوسیده....از وقتی گفتم دوس پسر نازی غیرتیه و خیلی این اخلاقشو دوس دارم هارر شدی ب هرچیز الکی گیر میدی بعد اسمشو میزاری غیرت...داری ادا در میاری...اینا دوستای منن و حکم داداشامو دارن... ب من ربطی نداره ک تو رابطه ی مارو چ جوری میدونی یا اینکه ب نظرت درسته یا غلط ولی سامان و مهرداد و پرهام داداشای منن اینو تو اون مخ نداشتت فرو کن...درضمن تو در حدی نیستی ک بخوای ب دوست من توهین کنی...بیخود کردی صداتو براش بلند کردی

همینطوری مات و مبهوت داشت نگام میکرد...توقع نداشت اینجوری جوابشو بدم..فک میکرد مث هردفعه التماسش میکنم...ولی ایندفعه فرق داشت ایندفعه پای دوستم وسط بود اونم کی هستی

دستمو اوردم بالا و ی دونه خوابوندم تو گوشش...رو بهش گفتم: اینو زدم ک بدونی هرچی لایق خودته بار دوست من نکنی کثافط

بعدم دست هستی رو گرفتم و ب سمت ماشین حرکت کردم بقیه هم پشت سرمون اومدن سامان رفت سمت ماشینش و گف هستی و پری با من بیایید و بعدشم روشو کرد سمت پرهامو گف: تو ماشین هستی رو بیار دادا قربون دستت

(هستی)

سوییچ رو پرت کردم سمت پرهام و اونا هم سوار شدن و حرکت کردن منم رفتم نشستم جلو و پری هم عقب...اصلا توقع نداشتم ک پری اینجوری جواب سهیلو بده تازه یدونه هم بخوابونه تو صورتش...عممممراااا

_سامان : دوس پسرت بود؟؟

_پری: عاره

_ سامان: دختر چرا بهمون نگفتی

_ پری: چ فرقی میکرد ک بگم یا ن؟!

_سامان: عع خوووو باهاش اشنا میشدیم ک سوتفاهم واسش پیش نیاد...مث همین الان ک واست شر شد

_ پری: ولش کن بابا بیماره..دیونه اس..دیگه خسته شدم از دستش

صداش با هر ی کلمه ای ک میگفت اوج میگرف

سامان برای چند ثانیه دستشو برد بالا و گف: باشه دختر من تسلیم...غلط کردم چرا قاطی میکنی حالا؟؟

چن لحظه سکوت کرده بودیم سامان گف: هستی تو حالت خوبه؟؟

_عاره چرا بد باشم

_ سامان: عاخه ب خاطر حرفای این پسره گفتم شاید...


romangram.com | @romangraam