#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_49

_هستی: بیخووود من با مامانت حرف میزنم

_مهرداد: حالا بیخیال اینا پاشید بریم ی بچه دور بزنیم دلم بد هوا کرم ریختن کرده

_پریناز : راس میگه بلند شید

(پریناز)

چون بچه ها با ناز میومدن بیرون من سریع تر از اونجا خارج شدم سامان و هستی هم داشتن سر اینکه کدومشون حساب کنن بحث میکردن همینجوری وایساده بودم و داشتم از بیرون ب اونا نگاه میکردم ک حس کردم یکی دستشو گذاشته رو کمرم برگشتم و نگاش کردم ی پسر از این تیغ تیغیا ک خودشونو شبیه خروس میکنن بود با صدایی کاملا دخترونه ک چندشم شد گف: واای چ خانوم خوشگلی افتخار میدید در خدمتتون باشیم



داشتم خودمو حاضر میکردم ک ی دونه بخوابونم زیر گوشش ک یکی یقه ی مانتومو گرفت و با شتاب ب عقب پرتم کرد ب خودم ک اومدم دیدم پرهامه....یقه پسره رو گرف ی دونه مشت محکم زد تو صورتش و با صدای بلند داد زد : تو غلط کردی ک میخوای در خدمتش باشی بزنم فکتو بیارم پایین

پسره افتاده بود رو زمین و مشت و لگدایی بود ک داشت از پرهام میخورد

مردم جمع شدن و جداشون کردن سامان و مهردادم رفتن و پرهامو اروم کردن و پسره هم از فرصت استفاده کرد و فرار کرد

پرهام اومد سمتم: حالت خوبه؟؟کاری ک نکرد؟؟

_ ن بابا مرسی ب موقع رسیدی

_ واسه همین چیزاس ک میگم عجله نکن و با ما حرکت کن همیشه ی خدا ی قدم از ما جلو تری

_ مهرداد: بیخیال االان ک چیزی نشده بریم سوار بشیم

هستی اومد کنارم دستمو گرفت و گف : بیا بریم دوست جونم بیخیالش

ی قدم برداشتم اما با چیزی ک میدیدم ب چشمام شک کردم

این ....این اینجا چیکار میکنه

یا خدا سهیله ...ولی واسه چی اینجاس؟؟؟

پری: هس..هستی سهی...سهیل اینجاس

هستی سرشو بلند کرد و ب جایی ک من نگاه میکردم نگاه کرد اونم سرجاش خشکش زد

سامان برگشت ب سمتمون و گف: د یالا دیگه پ چرا خشکتون زده بیایید دیگه...پریناز حالت خوبه؟؟

یهو سهیل اومد سمتم حس کردم خون تو رگام یخ بسته اومد سمتم و درست رو ب روم ایستاد: هه...خوش میگذره پریناز خانوم...تند تر برید لطفا اقایون نگرانتونن...

_سهیل تو اینجا..

چنان دادی کشید سرم ک فکم همونجوری موند: دهنتوووو ببند آشغال..

نگام ب پسرا افتاد ک زیاد از ما فاصله گرفته بودن و حالا با شنیدن صدای سهیل بدو بدو داشتن ب سمتمون میاومدن


romangram.com | @romangraam