#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_5

رفتن توی پارکینگ تا با ماشین برن و یکم بگردن..

پدرهستی نمایشگاه ماشین داشت و وضعیت مالی خیلی خوبی داشتن هستی گف:میخوام امروز با اپتیمای خوشگلم بریم بیرون

طناز دسشو گذاشت جلوی دهنش و جیغ خفیفی زد و گفت: واااای همون عروسکی ک بابات واسه تولدت خرید

_هستی : عاره عششقم بریم سوار بشیم ی حالی ب خیابونای تهران بدیممم

همه دنبال هستی رفتن ب سمت ماشین

پریناز و مهسا ب خاطر امتحانی ک داشتن توی تولد هستی حضور نداشتن برای همین با دیدن ماشین مهسا با صدای بلند گفتن وااااای هستی بابات این عروسک و بهت کادو داده؟؟؟؟

_هستی : اوهوووم

_مهسا: بابا ایوووول عجب بابایی داری توووو

هستی پوزخند معناداری زد ک فقط پریناز معنی اونو میدونست مهسا و طنی رفتن ب سمت ماشین و پریناز اومد ب سمت هستی و دستی ب بازوش زد و سرشو اورد پایین و اروم جوری ک فقط هستی بشنوه زیر گوشش گف:درست میشه عشقم

بعدم سرشو بالا اورد و گف بپر بریم سوارشیم دختر

هستی باز هم لبخند زد و ب همراه پریناز ب سمت ماشین رفتن و درحالی که سوار میشد رو ب بچه ها گف: اگه انالیز کردنتون تموم شد بشینید بریم

دخترا با ذوق سوار شدن پریناز جلو نشست و مهسا و طناز عقب ....پریناز ی فلش از کیفش دراورد و قیافشو مظلوم کرد و رو ب هستی گفت: هستی جوونم میشه این فلشو بزاری تا یکم بریم هواا اهنگاشو گلچین کردم همش اوناییه ک عاشقشیم

هستی با صدای بلند خندید و بعدش اخم کمرنگی کرد و گفت: خاک بر سرت دیونه مگه ما این حرفارو داریم باهم بزار خودتو لوس نکن ی بار دیگه از این حرفا بزنی میزنم لهت میکنم

پریناز نوک موهای بلندشو ک از شال بیرون بود رو اورد بالا و گذاشت پشت لبش و با اون ی سیبیل واسه خودش گذاشت و گفت:بله چشم داااش ما کوچیک شومام هسیم

بچه ها نمیتونستند جلوی خودشونو بگیرن اینقدر خندیدن ک قرمز شده بودن هستی خیلی اروم زد تو سر پریناز و گف: خل و چل دیوووونه

و باز دوباره زد زیر خنده

پریناز با خوشحالی پرید روی ظبط و مشغول ور رفتن با اون شد و بالاخره بعد ی ساعت ور رفتن بهش موفق شد اهنگووو پلی کنه

صدای امیر تتلو توی ماشین پیچید

تو مال این صحبت نیستی

نیستی ن

حالا بشن بخووور تا صب برام ویسکی

خودتو بزن ب مستی

تنها بمون حالا ک ی دنده هستی

خودتو بزن ب بیهوشی


romangram.com | @romangraam