#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_47

_ پریناز: عع خبرتون ی دو مین گوش بدید ببینید چی میگه بعد مث ور وره جادو حرف بزنید

_ پرهام: پری ی ماه ندیدیمت ولی تو این ی ماه خیلی بی اعصاب شدی خدایی

_ هستی: بچه ها فریبا ی اکیپ گذاشته ببره شمال منو و طناز اوکی رو گرفتیم مهسا هم امروز رو مخ مامانشه ب مامان پری هم من شب میزنگم ولی خووو تنهایی حال نمیده گفتم اگه شما هم میایین با هم بریم

_سامان: چ عجب شما بیخیال این کتاب و دفتر شدین

_مهرداد: من ک پایه ام...شدید دلم ی دریا میخواس

_ پرهام: منم چون این شیطونا میان میام حال میده یکم اتیش میسوزونیم

_سامان : منم ک خودتون میدونید نمیتونم ب مسافرت ن بگم

_طناز: احتمالا لیلی هم هست هاااا چون اون دوست صمیمیه فریباس...

_سامان: خووو چیکار کنم ک هس..ولم کن بابا خودمونو عشششقه اونم بره با بقیه لاس بزنه منو سننه؟؟

_هستی: هموون ...اینا دیگه تمون کردن نمیشه ب خاطر اون تحفه این از مسافرتش بزنه ک

_پرهام: هستی من همین الان فهمیدم تو از لیلی خوشت ک نمیاومد هیچ بدتم میاومده اره؟؟

_هستی: وااای عارهههه خیلی...اصن سامی کنارش حروم میشد دختره ی افاده ای ...اوووق

ساما خندید و گف: ابجی خانوم خووو بدت میومد ی ندا میدادی اقا سامی بیخیالش میشد...من زنم باید باب میل خواهرم باشه

_هستی: باشه از سری بعد میگم

_ سامان: ن دیگه سری بعدی در کار نیس چون من دیگه با دختر جماعت کاری ندارم اصلا از 1 کیلومتریشونم رد نمیشم

_طناز: سامان پاشو برو دم در

_ سامان: بله؟؟؟ چرا دم در

_ طناز: مگه نمیگی از یک کیلو متری دخترا هم رد نمیشی اگه یکم فک کنی میفهمی ماهم دختریم پ پاشو برو گمشو

و بعد ب نشونه قهر سرشو برگردوند

_ هستی: عع اره راس میگه..سامی واقعا ک ازت توقع نداشتم

خودمم رومو برگردوندم

_سامان: اییی بابا غلط کردم چرا قاطی میکنین من منظورم شما نبودید ک بابا ...شماها اجیای گلمین منظورم واسه رفاقت بود قهر نکنید

_ پرهام: سامی دادا لعنت بر دهانی ک بی موقع باز شود

_ سامان: اییی قربون دهنت بشماررررر


romangram.com | @romangraam