#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_46
_ ن بابا مگه دست خودشونه ک نیان با چک و لقد میارمشون خدمتتون خیالت تخت
_ باشه پ ماهم میاییم کاری نداری فعلا
_ ن برو خانومی بای
گوشی رو قطع کردم و رو ب بچه ها گفتم: خیلی وقته ندیدیمشون دلم واسه خل بازیاشون تنگیده پاشید بریم پاتوق منتظرمونن
اینجایی ک ما اسمشو گذاشته بودیم پاتوق ی کافی شاپ خیلی شیک و خوشگل بود
ک ماهمیشه میرفتیم اونجا واسه همین ب پیشنهاد سامان شده پاتوقمون
بچه ها ک حاظر شدن رفتیم سوار ماشین شدیم در حالی ک داشتیم میرفتیم ب مریم گفتم: من دارم میرم بیرون اگه سیاوش اومد بگو بهم زنگ بزنه خودم براش توضیح میدم
_مریم:چشم خانوم ولی ب اقا و خانوم چی بگم؟؟
_من اسمی از اقا و خانوم اوردم...اونا نمیپرسن اگه هم پرسیدن بگو نمیدونم فهمیدی
_ بله خانوم
وقتی رسیدیم پاتوق بچه ها اونجا بودن و طبق معمول روی همون میز همیشگیمون ی جای دنج گوشه ی کافی شاپ نشسته بودن....وقتی وارد شدیم مهرداد اولین نفری بود که متوجه حضورمون شد و بلند شد ایستاد و دستشو دراز کرد سمتمون
بعد کلی شوخی و خنده با همشون دست دادیم و نشستیم
_سامان:خوووب خانوما با کیا میپرین قید این سه تا پسر خوشگلو زدین ....خدایی لگد زدید ب بختتونا
_طناز: ما اون وقتی لگد زدیم ب بختمون ک با شما دوست شدیم و بعد زد زیر خنده
_مهرداد: عع نزن این حرفو اتفاقا تنها تصمیم درستی ک تو زندگیتون گرفتین همین بوده
_پریناز: سامی چ خبر از لیلی خانوم..همه چی مرتبه ؟؟
_سامان: ببین من میگم قید مارو زدین بگید ن من ی ماهه با اون بهم زدم اون وقت ایشون ک ب قول خودشون دوستمن خبر ندارن ....هعیییی رفیقم رفیقای قدیم
_مهسا: برو بمیر ،خل و چل.. رفیقا ب این خوووبی
_سامی: بله میبینم چقدر خوبید
_پرهام: هستی چرا ساکتی ما عادت نداریم تو مث این بچه مظلوما بشینی ی گوشه نگا کنی هاااا
_سامان: ببین چقدر آتیش سوزوندی سرمون ک واسم غیر عادیه وقتی مث ادم ساکت ی گوشه بشینی
_ هستی: بچه ها پایه مسافرت هستین؟،
_مهرداد: ن منه؟؟؟ یهووو غیر منتظره درخواست میدی عادم هنگ میکنه خووو
_ سامان: شرمنده من قصد ادامه تحصیل دارم
romangram.com | @romangraam