#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_45
_ نمیدونم امروز از هستی میپرسم بهتون میگم فعلا دیرم شد احتمالا الان همه رسیدن منتظر منن کاری نداری؟؟؟
_بابا: ن باباجون برو
گونه ی پدر و مادرمو بوسیدمو و رفتم
تو تاکسی ک بودم داشتم ب حرفای مامان فک میکردم..خانواده های ما خیلی ب هستی اعتماد داشتن دلیلشو نمیدونم ولی همشون قبولش داشتن و این برای ما خیلی خوب بود ک خانواده هامون ب دوست صمیمیمون اطمینان دارن
خداروشکر ک بابا مخالفت نکرد توقع این برخورد رو ازشون نداشتم اخه اوندفعه با ی بدبختی راضی شدن ...پس بالاخره باور کردن ک دخترشون بزرگ شده
( مهسا )
_ مهسا: پری خبرت بگو ببینم چی شد دیشب؟؟
_پریناز:هیچی بابا یکم داد و بیداد کرد بعدش بیخیال شد
_هستی: خووب واسه چی با اون پسره اسمش چی بود؟؟
_پریناز:سعید فرهادی
_هستی: حالا هر خری واسه چی باهاش حرف زدی وقتی میدونسی سهیل منتظرته
_مهسا:واااا هستی نمیتونه با ملت حرف نزنه ک اون بهش برنخوره
_هستی: من نگفتم حرف نزنه اینقدر حرف بزنه ک بمیره ولی ن وقتی ک اون منتظرشه...میگم این خررر ک سهیلو دوس داره نباید چیزی رو ب اون ترجیح بده اونم وقتی ک سهیل نسبت بهش حساس شده
_پری:اره حق با هستی کار من اشتباه بود
صدای زنگ گوشیه هستی بلند شد،....هستی رف سمت گوشیش و بعد با ی لبخند گف پرهامه
راسیتش ما ی اکیپ بودیم ک همه باهم دوست بودیم و همه جا با هم بودیم ی اکیپ7 نفره ک ما چهارتا بودیم و سامان و مهرداد و پرهام ....اخر هفته ها میرفتیم بیرون ولی ب خاطر کنکور هستی کنسلش کرد و الان خیلی کم میدیدیمشون
(هستی)
_ بههههه سلام داش پرهام چطوری شما؟؟؟
_ سلام خانوووم باز تو لات شدی
_ خخخخ لات مده...
_اون ک بله هرچی شما بگی مده...چ خبرا هستی خانوم چن وقتیه با ما نیسی با کیا میپرین؟؟رفیق رفقا جدید پیدا کردین
_ن بابا دیوونه رفیق جدید کیلو چنده خودمونو عشقه میتونید بیایید پاتوق اونجا بحرفیم
_بله ما تا نیم ساعت دیگه اونجاییم
_ پرهام مطمینی سامان و مهرداد کار ندارن ک داری الکی قول میدی نکنه یهو کار داشته باشن نیان!
romangram.com | @romangraam