#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_43

_ ب تو

_ جدددی ب من خندیدی؟؟

_اره.. تو فکر این بودم ک اگه تو بابا بشی ی بابای مهربون میشی...الهی عمه قربونش بره

_ اگه ب این میخندیدی بخند اشکال نداره ولی حق نداری قربون صدقه کسی بری حتی بچه ی من

_ سیاوش

_جونم

_داداششششی

_ جووونم

_ی کار ازت بخوام واسم میکنی؟؟

_بلهههه شما جون بخوا ابجی کوچیکه

_راسش میخوام با ی اکیپ بریم شمال میشه ب بابا بگی من نمیخوام خودم...

پرید وسط حرفم: کی؟؟

_هنو دقیق نگفته ولی احتمالا تو هفته ی اینده

_ادماش مطمینن؟؟

_اره بابا همون اکیپیه ک پارسال باهاش رفتیم کاشان

_خیلو خوب باشه..اگه من بیام ک مشکلی نیس؟؟

_ن دیووونه چ مشکلی اتفاقا بهتره بیشتر خوش میگذره

_اوکی پ برنامه رو بچین من حلش میکنم

_واااااای سیا میدونستی عاشقتممممم

_ن ولی الان فهمیدم

بلند شد ایستاد و گف :من تو شرکت خیلی کار دارم عزیزم فعلا کاری باهام نداری؟؟

_ ن داداشی برو ب سلامت مراقب خودت باشه

ب سمتم خم شد و انگشت اشاره اش رو زد رو بینیم و گف: شماهم هم مراقب خودت باش هم زلزله ی من

_ بله جششششم ما نوکر شمام هسیم


romangram.com | @romangraam