#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_41
_مرررررسی سهیل خیلی دوست دارم
_دلخور ک نیسی ب خاطر رفتارام؟؟
_نچ...بیخیالشش تقصیر خودم بود
ی لبخند خوشگل زد و گف:برو خانومم چشمای نازت قرمز شده..برو بخواب
_چشششم عاقامون اینا شبت بخیر
_شب بخیر عزیزم
(مهسا)
از وقتی پری قطع کرد همینجوری دارم وسط اتاقم رژه میرم
دارم میمیرم از نگرانی سهیل کله شق پری هم غد و مغرور الان ی کاری دس همدیگه میدن خدا رحم کنه ...واای نزنه ابجیمو ناکار کنه...البته اصلا تا حالا انگشتشم ب قصد کتک زدن بهش نخورده ولی من نمیدونم چرا میترسم ازش ...اصلا ازش خوشم نمیاد ی بار ک ب هستی هم گفتم اونم گف حس خوبی بهش نداره ولی خووب واسه اینکه پری دوسش داره باید ظواهر امر رو حفظ کنیم دختره عاقلی بود واسه همین تصمیمای اکیپمون با اون بود...همینجوری داشتم فکرای درهم برهم میکردم ک گوشیم زنگ خورد...گذاشته بودمش رو میز عسلیه کنار تختم جوووری شیرجه رفتم رو گوشی ک هرچی چیز میز رو میزم بود ریخت کف اتاق
_ الو پری سالمی؟؟؟؟
_ن ناقص شدم سرم بخیه خورده ی دست و ی پامم شکسته خوت ریزی داخلی هم کردم تازه ضربه مغزی هم شدم
و بعد با صدای بلند خندید
_اییی درد تو جوونت من داشتم میمردم تو میخندی لیاقت نداری منه خرو بگو نگران تو بودم
_اخه همچین میگی سالمی انگار سهیل ی هفته درمیون با کمربند میافته ب جون من
_خوووب حالا هرچی چی شد؟؟
_مهسا ب خدا خیلی خوابم میاد فردا برات میگم
_با اینکه تا فردا میمیرم از فوضولی ولی باشه برو گمشو بکپ
_خخخخ باشه کاری نداری؟؟
_ن عزیزم برو شبت خوجگل
_شب بخیر
هوووووف...ی نگا ب کف اتاق کردم...حالا کی حال داره اینارو جمع کنه....بیخیال فردا قبل رفتن خونه هستی اینا جمعش میکنم فعلا خوابم میاد
رفتم سمت تختم و چپیدن لای پتو..اییییی جون چ گرمه....
(هستی)
صب از خواب ک بیدار شدم بابا رفته بود مامانم رفته بود خونه یکی از دوستاش....هه اینم از خانواده ما حالا برم با در و دیوار صبونه بخورم ..
romangram.com | @romangraam