#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_36

خندیدم .....زدم ب بازوشو و گفتم خجالت بکش بچه ولی ب جای اینکه اون دردش بیاد دست خودم درد گرف

سیا زد زیر خنده : خانوم کوچولو دستت درد گرف؟؟

_ مرض مث آهن شدی تو چرا؟؟

_ آهن خوبه دیگه

_ ن خیرم ن اصن دوس ندارم

_ اییی جونم ...باشه دیگه وزنه نمیزنم یکم شل کنه ک تو دوباره کبودم کنی

_ افررررین پسر خوب خوشم میاد میگیری مطلب رو من ک الان گازت بگیرم فک کنم دندونام گیر کنه تو بازوت

_ ن گیر نمیکنه خوووووورد میشه

_ خخخخخ همون

دستمو کشید سمت تخت : بیا زلزله بیا بگیریم بخوابیم ی عالمه کار ریخته سرم فردا باید زودی برم

( پریناز )

هستی ک رسوندم سریع رفتم دم اسانسور وسوار شدم...کیلید رو تو در انداختم و شیرجه زدم سمت تلفن...شمرشو گرفتم بعد از 2 تا بوق جواب داد انگار منتظرم بود..با این فکر ک نگرانم بود لبخندی نشست رو لبم

_ الو سهیلی

_ سلام رسیدی؟؟

_ ن تو راهم ده دقیقه دیگه میرسم خووو رسیدم ک ب تلفن خونه بهت زنگیدم دیگه

چن لحظه چیزی نگف فهمیدم داره شماره رو چک میکنه صداش تو گوشم پیچید انگاری خسه بود چون خیلی بی حال بود

_ اره..ببخشید حواسم نبود شماره رو ندیدم...خوش گذشت؟؟؟؟

_ اره خیلی جای شما خالی

_ چرا بهم خبر ندادی؟؟

_ اخه یهووویی شد قرار نبود بریم بعدشم ک قرار شد بریم ی هوایی ب سرمون بخوره زود برگردیم و بشینیم سر درس قرار نبود تا این موقع بیرون باشیم

_ و چی شد ک برنگشتین؟؟؟

هول شدم از اینکه واقعیتو بگم....میترسیدم...میترسیدم باهام قهر کنه منم ک نمیتونستم طاقت بیارم ....وقتی دید چیزی نمیگم صدام زد

_ پری...پری حالت خوبه؟؟؟اتفاقی افتاده؟؟ د حرف بزن تا سکته ام ندادی دختر

_ ن بابا هیچی نشده


romangram.com | @romangraam