#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_35

چشماش غمگین شد اینو فهمیدم : چرا چی زندگی؟؟؟

_ چرا امشب با این حرفت داغونم کردی؟؟ چرا بدترین اتفاق ممکن رو ک میدونی از فکر کردن بهش دیووونه میشم و بیان کردی چرا.....

پرید وسط حرفم: چون نمیخواستم فکر کنی بدبختی...میدونم الان ک داشتی گریه میکردی ب فکر گذشته و اتفاقاتش بود ولی باید ازش بگذری اجی

انگشتشو ب نشونه ی تهدید بالا اورد و گف: تا من هستم حق نداری هیچ وقت فکر کنی تنهایی یا فکر کنی بدبختی ماهمو داریم هستی ،پ هنوز اونقدرا بدبخت نشدیم درسته؟؟

اشکامو با پشت دستم پاک کردم و گفتم: اوهوم

با انگشتش زد نوک بینیم و گف : اییی فدای اجی باشعوورم

لبخند پت و پهنی نشست رو صورتم همیشه وقتی سیاوش ازم تعریف میکرد ناخودا گاه قیافم اینجوری میشد زد زیر خنده...بلند بلند میخندید: عاخه زلزله من از دس تو چیکار کنم قیافششو نگا کن طورو خدا

_ وااا مگه چمه ب این خوبی دلتم بخواد...رومو ب نشونه ی قهر برگردوندم

_عع قهر نکن خووو خیلی بامزه شدی....

_من با تو قهر نمیکنم

_ شما عششششق منی

این حرفو ک زد دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم پریدم تو بغلش کمرشووو محکم فشار میدادم سرمم گذاشتم رو سینه اش چشمامو محکم رو هم فشار دادم چن لحظه تعجب کرده بود فهمیدم چون هیچ حرکتی نکرد ولی بعدش دست راستش و گذاشت رو کمرم و اروم حرکت داد دست چپشو هم دور شونه هام حلقه کرد ...اونم محکم فشارم داد .... از خدا ممنون بودم واسه داشتن برادرم

_سیا خییلی دوست دارم خیییییییییییلی اینقدری ک حاضرم واست بمیرم و .....

انگشتشو گذاشت رو لبام : هییسسسسسسسسس...ادامه نده ..خودت میدونی ک با دنیام عوضت نمیکنم

سرمو بلند کردم و تو چشماش نگا کردم: ممنون ک هسی داداشی

لبخند قشنگی زد ک قیافه اش رو هزار برابر جذاب تر میکرد بلند شد ایستاد و چند قدم ب سمت در رفت داشتم داداشمو نگا میکردم و از دیدنش کلی کیف میکردم هیکلش فوق العاده بود..بایدم باشه هفته ای 3 روزباشگاه میره و خودشو هلاک میکنه...برگشت سمتم خیره شدم تو صورت خوشگلش....پوست نسبتا سفید...موهای مشکی رنگ ک کناره هاشو کوتاه کرده بود و وسطش یکم بلند بود...چشمای عسلی ک خیلی رنگش خاص بود ..فامیلای مامانم اکثرا چشماشون عسلی بود ولی هیچکدوم مث چشم سیا نمیشد عسلیش ک دورش طوسی بود ی جوووری بود ک بعضی وقتا هم رنگش طوسی میشد و داخل چشمش هم رگه هایی از سبز بود....اصلا معلوم نبود چشماش چه رنگیه ..لبای نسبتا برجسته....فوق العاده خوشگل بود داداشم الهی خواهرش قربونش برره دخترا حق دارن واسش بمیرن

_ی ساعت ب چی ذل زدی تو زلزله؟؟؟

_ اولا ب من نگووو زلزله دوما ب داداشی جووونم/ب زندگیم/ب نفسم/ از نظر شما اشکالی داره؟؟؟

چشماش ی برق خاصی زد و گف: چشم پرنسس خانوم نمیگم شما نگاتو کن .....و بعدم ی چشمک بهم زد ک دلم براش ضعف رف

_ ن دیگه تموم شد

_ باشه پس من دیگه برم بخوابم صب باید زود بیدارشم کار دارم

رفتم سمتش دستامو دور کمرش حلقه کردم و صورتمو رو ب روی صورتش قرار دادم و تو چشماش خیره شدم

_ سیا میشه امشب پیش من بمونی

چشماش شیطون شد و گف: بله ک میشه چرا نمیشه شما امر بفرمایید


romangram.com | @romangraam