#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_3
_فریبا:پس من منتظرم....هرجور شده بیا که بدون تو اصلا خوش نمیگذره ها
_اوکی فعلا بای
_بای
با ذوق گوشی رو قطع کرد و پرتش کرد روی تخت و بعد شروع کرد ب بالا و پایین پریدن یهوو نگاش ب بچه ها افتاد ک با تعجب داشتن نگاش میکردن...دست از ورجه ورجه برداشت و وایساد چند لحظه بهشون نگا کرد و زد زیر خنده اینقدر خندید ک از شدت خنده قرمز شد
_طناز:وااای خل شد دختر مردم....درس بهش فشار اورده بدجووور...ی زنگ بزنید امین اباد ی تخت واسش رزرو کنید
_پریناز: من زنگ زدم بابا ظرفیت تکمیل بود
_طناز: اییی بابا خوب بگو عاقا مریض اورژانسیه ما اینجا امنیت جانی نداریم
هستی همونجوری ک میخندید گف: چی میگید شماها؟!!!چتونه؟!
_مهسا: چمونه؟؟؟ تو قاط زدی یهوو جیغ میزنی.. ب فریبا میگی عاشقتم….الانم یهووو میخندی
_هستی : خووو شما اگه چشاتونو ببینید ب من حق میدید که بخندم....
و دوباره زد زیر خنده...
_ پریناز : وااااا مگه چشامون چشه
_هستی :بگووو چش نیس اندازه نلبکی خونه مادربزرگ من گرد شده
_ طناز: چشامون ب خاطر اینه ک ب فری گفتی عاشقتم گرد شده.... تو تا دیروز چش دیدن اونو نداشتی چی شد یهوو شده عشقت؟؟؟
_هستی :خوووو لال نمیشید ک بگم قضیه چیه
_مهسا:خووو خبرت….
پریناز پرید وسط حرفشو گف: مهسا خفه بزار ببینم چی شده ...هستی بنال بینم چ زری زد اون دختره افاده ای
_هستی : وااای بچه ها زنگیده بود بگه اون اکیپی که پارسال باهاش رفتیم کاشان الانم دارن ی هفته میرن شمال...بچه های اکیپش خیلی باحال بودن...خیلی خوش گذشت...
_دخترا همه باهم گفتند: راس میگی؟؟
هستی خنده ی کوتاهی کرد و گف:عاره خل و چلای من دیگه وقت عشق و حاله
_مهسا:واااای چ حالی بده خدایی..چقدر اتیش بسوزونیم ایوووووول
_پریناز: اوووووف چقدر دلم دریا میخواست
طناز یهوو با حالت ناراحتی گفت:ولی بچه ها مامان باباهارو چ جووری راضی کنیم ب اینجاش فک کردین
دخترا یهوو همشون رفتن تو فکر
romangram.com | @romangraam