#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_2

هستی خودکاری که توی دستش بود رو پرت کرد روی کتابایی که وسط اتاق پخش و پلا بودن و گفت:اه بچه ها من خسته شدم از بیکاری پاشید ی غلطی بکنیم دیگه مث این دیونه ها همش از این خونه میریم تو اون خونه.....خوو بریم بیرون دیگه پوسیدم...چقدر درس بخونیم؟! قرار کنکور بدیم نمیخواییم خودکشی کنیم که بابا

_مهسا : راس میگه بچه ها بلندشید....خیلی وقته ی بیرون نرفتیم....

_ طناز :اه شما دوتا غر غر نکنید نمیشه؟!بشینید بخونید بابا چیزی تا کنکور نمونده....قبول نمیشید میشینید عر میزنید میگید چرا رفتم بیرون..ی سال تحمل کنید عوضش ی عمر حال میکنیم

_مهسا: والا بعد کنکورم همچین راحت نمیشیم تازه بدبختیا و درس خوندنا شروع میشه

هستی میاد دهنشو باز کنه تا جواب طنازو بده و از مهسا دفاع کنه که صدای موبایلش توجه همه رو جلب میکنه....گوشی رو از بین برگه ها و کتاب های پخش و پلا روی زمین بر میداره و اما به صفحه ی گوشی که نگاه میکنه قیافش جمع میشه

_پریناز:کیه؟!چرا این ریختی شدی؟!

_هستی : دایناسوره(یکی از دوستاشون ب اسم فریبا) ساکت شید دو مین الان بفهمه با همیم میخواد پاشه بیاد منم اصلا حوصله اش رو ندارم

_پریناز: اوکی برو ببین چکار داره

هستی ارتباطو برقرار میکنه و روی لبه ی تختش میشینه

_الو سلام خانومی چطور مطوری شما؟؟؟؟

_ فریبا:سلام عزیزم ببخشیدها قرار بود زودتر زنگ بزنم ولی حسابی سرم شلوغ بود... حالا خودت خوبی بچه ها خوبن؟؟؟

_هستی:قربونت من ک خوبم فقط حوصله ام سر رفته.. بچه هام خوبن سلام میرسونن

_ اولالا… پس خوش موقع زنگ زدم

_چطور؟؟؟

_راسش اون اکیپی که اوندفعه باهاش رفتیم کاشان حالا برنامه ی...ی هفته ای چیدن واسه شمال

هستی جیغ خفیفی کشید ک حواس همه ی بچه ها ک تا اون لحظه تو کتاباشون سیر میکردن به اون جلب شد

_مهسا:وااا هستی تو دوباره هاار شدی مگه امپول هاری رو اون هفته نزدی

_طناز:باید بریم اعتراض کنیم فک کنم آمپول تاریخ مصرف گذشته بهش زدن

هستی بی توجه به حرفای بچه های همه ی حواسشو داده به حرفای فریبا...

_فریبا: واای دختر میدونستم اینقدر خوشحال میشی زود تر بهت میگفتم

_هستی باز با صدای بلند داد زد: واااای فری عاششششقتممممممممم...خوشحال چیه دختر تو دلم عروسی راه انداختی

بچه ها ب خاطر حرف هستی دهنشون باز مونده بود و با تعجب بهش نگاه میکردند.... اخه هستی زیاد از فریبا خوشش نمیومد برعکس فریبا خیلی هستی رو دوس داشت و سعی میکرد همش باهاش باشه

_فریبا:خوب این واکنش ینی میای دیگه؟!

_هستی:اومدن که اره هرجور شده میاییم ولی بازم خبر قطعیشو آخر شب بهت میدم


romangram.com | @romangraam