#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_28

7

6

5

4

3

2

چشمامو باز کردم و پامووو گذاشتم روی گاز

_هستی: دخترا محکم بشینین امشب برنامه داریم

( باربد )

ب محض سبز شدن چراغ پامو گذاشتم روی گاز

اونم همین کارو کرده بود فهمیده بود میخوام چیکار کنم...این دختره خوووب ذهن منو میخوند خوشم اومد ...هردومون گاز میدادیم ولی هنوز کاری نکرده بودیم تصمیم داشتم اول اون حرکتی بکنه تا بفهمم چن مرده حلاجه ....

نخیر این زرنگ تر از منه تا من کاری نکنم شروع نمیکنه باشه خانوم هستی خانوم خودت خواستی

_باربد : سفت بشینید میخوام ماشین خانوم و تمام سرنشیناشو بفرستم تعمیر گاه

( هستی )

یهووو سرعتشو کم کرد و رفت قشنگ پشت ماشین و سپر ب سپرم میامدم توقع داشتم بپیچه جلووم ... نمیتونستم بفهمم چ نقشه ای داره

همیجوری پشت ما میامد ... هیچ خبری تو خیابون نبود خیلی خلوت بود...داشتم از تو ااینه کنترلش میکردم بیشتر از اینکه حواسم ب روب رو باشه ب پشست سرم بود خووب طبیعیه چوون رقیبم پشت سرم بود ب پری گفتم 4 چشمی حواسش ب جلو باشه

_ مهسا: دارم میمیرم از هیجان

در جوابش فقط لبخند زدم

حواسم ب ایینه بود دیدم یهوو پیچید سمت راست ماشینم و خودشو نزدیک کرد ب سمت شاگرد

ماشینو کنترل کردم و ب جای اینکه نگران این باشم ک ماشینم خط بیافته و سعی کنم بکشم اونطرف ک برخورد ب وجود نیان منم فرمونو کج کردم ب سمت ماشینش سرعت هردو ماشین بالا بود کوچکترین برخورد هر دو ماشینو منحرف میکرد و کارمون تموم بود

_طناز: خل شدی هستی

_ طناز: میخوای ب کشتن بدیمون

_ پریناز: هستی بیخیال شوو جون من

_هستی: عمممرا .. بهم اعتماد کنید ماشین 8 تا ایربک داره مشکلی پیش نمیاد براتون فقط حواسمو پرت نکنید من جلو اینا کم نمیارم


romangram.com | @romangraam