#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_23

_ طناز: چرا عزیزم چیزی بهت گف؟؟/

_ هستی:ن چیزی ک نگف من از اینکه.. از اینکه دستمو گرفت حالم بد شد اینقدر بدنم بی حس شده بود ک نتونستم از خودم دفاع کنم و دستمو بکشم عقب

_ طناز: بهش فک نکن هستی حالا ک ب خیر گذشته

_ هستی: عاره حق با تو

مهسا اومد جلو کنار ما چون منو هستی جلو تر از اونو پری راه میرفتیم پرینازم اومد کنارش

مهسا اومد دهنشو باز کنه ک پریناز گف: مهسا خانوم پیر مرده ک میخواستی زنش بشی رو تحویل بگیر

و با سر ب سمت همون مازاراتی ک وقتی داشتیم ماشینو پارک میکردیم دیدیم اشاره کرد

اوووووه .. مغزم فرمان نمیداد ک قدم بردارم بقیه هم مث من بودن همه با دیدن پسرا ک دارن سوار ماشین میشن چن لحظه مکث کرد شایان نگاهی ب ما کرد و سوار شد

( هستی )

اولالا.. ینی این مازاراتی مال ایناس.. خووو حق داشت بهم بگه من بخوام میتونم هیکلتو بخرم

بهش میخورد بچه مایه دار باشه ولی ن دیگه اینقدر این یکم.. یکم ک ن خیلی از بچه مایه دار بیشتره سیاوش هم ک اینقدر بابا دوسش داره و هرچی اراده کنه در اختیارش میزاره چنین ماشینی رو اگه بخواد بابا مخالفت میکنه

ب خودم اومدم بچه هام داشتن نگاشون میکردن خدایی هیچکدوممون فکرشم نمیکردیم پیرمردی ک مهسا میخواس زن سومش بشه اینا باشن از حرف خودم خنده ام گرف

_ هستی: بریم بچه ها

ب سمت ماشین حرکت کردم و بچه هام دنبالم اومدن سوار شدیم

_ طناز: هستی خانوم صاحبش پیر مرد پولدار بود ک پ چی شد ؟؟

خندیدم و گفتم: خووو لابد داده دس پسرش

هممون خندیدیم کلا همه چی از نظر ما ی مدت کوتاه تعجب ائر یا جذاب بود و خیلی زود بیخیالش میشدیم

_ پریناز: بزن بریم ک خیلی دیر شده

_ مهسا :چی چی رو بزن بریم اول تتل منو روشن کنید عشقم بخونه یکم انرژی بگیرم

_پریناز: بله چشششم

و اهنگو پلی کرد چون وقتی ماشینو خاموش کردم صدای ظنط زیاد بود یهووو تتلو با صدای بلند شروع کرد ب خوندن

تو هم مث من مخت تو هپروته ( 3 بار)

هنوزم گردنبند من گلوته

من گلوته


romangram.com | @romangraam