#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_21
منو مهسا هم ب همون سمت برگشتیم
_طناز: چی گذاشت توی دستش؟؟
مهسا: فک کنم پوووله
_ پریناز: اره همون تراولاییه ک دادیم بهشون داره پس میده
_ مهسا: اوه اوه داره میاد بیرون برید سرجاتون وایسید
باربد اومد بیرون مطمین بودم از چشامون نگرانی داره میزنه بیرون باربد ی نگاهی ب ما کرد و رف پشت سرش هستی اومد بیرون ریختیم سرش ولی حرف نمیزد ک فقط گف: الان ن ... بعدا میگم واستون فعلا بریم
( شایان )
رفتیم ب سمت پارکینگ گفتم: حالا چی میشد همونجا وایمیستادیم
_ ارمان: نمیر از فوضولی باربد وقتی بیاد میگه چی شد
_ شایان : داداش گلم شنیدن کی بوود مانند دیدن ..
_ اشکان : ولی خدایی چ دیوونه هاایی هسن هاا
_ شایان : وااای عاره دهنم اندازه گاراژ غدیر ژانگوله باز مونده بود
_ارمان : هه.. ولی خدایی معلوم بود هر 4 تاشون از این شیطونا بودن ک باید از دسشون فقط دلتو بگیری بخندی
_ اشکان: عاره بابا خیلی باحال بودن دس منو از پشت بسته بودن
سه تایی زدیم زیر خنده
_ باربد : ب چی میخندین ؟؟
_ارمان: عع اومدی؟؟
_اشکان: ن تو راهه ده دقیقه دیگه میرسه .. خووو اومده ک جلو روت وایساده دیگه
ایندفعه چهارتایی ب حرف اشی خندیدیم
_ شایان : چی شد باربد ؟؟
_ باربد : هیچی چی باید میشید پولشونو پس دادم اومدم دیگه
_ شایان : اوکی بپیچوون
_ باربد : هه.. حالا میگم بعدا واستون فعلا بشینید بریم
_ ارمان : بگیر باربد
romangram.com | @romangraam