#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_16
شایان متفکرانه دستشو زیر چونه اش گذاشت و گف: اها اینم حرفیه ب نکته ی ظریفی اشاره کردی
اون دوتا داشتن باهم حرف میزدن و میزدن تو سر و کله ی هم ک من دیدم اون دختره ک با اشکان کل انداخته بود سرشو اورد بالا و متوجه حضورما توی رستوران شد بعد چن ثانیه در حالی ک ب میز ما خیره بود زد ب دست اون یکی دختره ک با باربد خوردن ب هم و زیر گوشش چیزی گفت و ب میز ما اشاره کرد دختره نگاهی ب ما کرد و اخماش رفت توهم و یکم ک با هم حرف زدن دختره ب سمت دوستاشون ک سر میز بودن رفت و چیزی بهشون گفت ک اونام نگاهی ب میز ما کردن و وسایلشون برداشتن وبلند شدن و رفتن سمت در ورفتن بیرون دختر اولیه ب گارسونی ک پشت پیشخوان بود چیزی گفت و رفت بیرون اشکان گف: وااای ارمان چی شد بگوو دیگه مردم از فوضولی
_ارمان: شد همون ک تو گفتی
اشکان با چشمای گشاد گف :چی؟؟؟؟
_هیچی بابا در رفتن
اشکان و شایان همزمان برگشتن ب سمت در و دیدن ک خبری ازشون نیست
_شایان : مث ک جدی جدی رفتن
باربد سرشو از روی میز بلند کرد و گف : ب درک سیاه ک رفتن برن بمیرن
اون موقع ک من مشغول دید زدن دخترا بودم غذا رو اوردن باربد اشاره ای ب غذاها کرد و گف: بخوورید بریم خونه من سرم داره میترکه دیگه حوصله ندارم
_ شایان : ولی اینا ادمی نبودن ک فرار کنن
باربد زد رو میزو گف: اااااه بس کنید دیگه تو چیکار ب اونا داری
همینجوری ک باربد داش شایانو توبیخ میکرد صدای سوتی اومد ک هممون برگشتیم و ب سمت بیرون رستوران نگاه کردیم ن تنها ما بلکه همه ی کسایی ک تو رستوران بودن اما خوووب ک نگا کردیم دیدیم چیزی مشخص نیست واسه همین بیخیال شدیم و شروع کردیم ب غذا خوردن
( پریناز )
پیتزا سفارش داده بودیم غذا رو ک اوردن ب بچه ها گفتم بچه ها اسمتون رو روی ی برش از پیتزا ها با سس بنویسید
_هستی: باز تو میخوای عکس بگیری
مث بچه ها خودمو تکون دادمو گفتم اوووهوووم بدویید
هممون اسمامونو نوشتیم بهشون گفتم بلند شید بیایید پشست سر من و پیتزا هارو تو دستتون ب سمت دوربین بگیرید چون ب جز ما کسی تو محوطه نشسته بود اینکارا رو کردیم هاااا وگرن ما جلف نیستیم
والا
چن تا عکس سلفی با ی عالمه ژست های مختلف و دلقک بازی گرفتیم و بعد مث همیشه با ی عالمه ادا اصول خوردیمش مث اینکه هممون قضیه رو فراموش کرده بودیم
( هستی )
نشسته بودیم و داشتیم با مسخره بازی غذامونو میخوردیم ک پریناز گف: بچه ها پسرا اومدن بیرون
میزمون جووری بود ک هممون بدون اینکه برگردیم میتونستیم اونا دو دید بزنیم جلف بازی رو کنا گذاشتیمو مث ادم نشستیم سرجامون ولی هنوز داشتیم میخندیدیم ارمان و شایان و اشکان اومده بیرون ولی باربد نبود فهمیدم ک احتمالا منتظر اون وایسادن با اون همه سرو صدایی ک ما راه انداخته بودیم مطمین بود متوجه ما شدن
خواستم ی کار بکنم ک بفهمن دعوایی ک باهاشون کردیم اصن واسمون مهم نیست و عین خیالمونم نیست قوطی نوشابه رو برداشتم و تکووونش دادم جوری ک نصفش کف شده بود محکم داشتم تکون میدادم قبلا ی بار ک با سیاوش رفته بودیم بیرون اینکارو بهم یاد داده بود قشنگ مث شامپاین باز میشد و کفاش میریخت بیرون
تند تر تکونش دادم
romangram.com | @romangraam