#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_14
_مهسا اها اوکی الان میرم
( طناز )
_طناز: وااا پریناز اینا دارن اونجا چیکار میکنن؟؟
پریناز سرشو برگردوند ک مهسا و هستی رو ببینه بعد چند لحظه گف: چ میدونم والا دارن چی میگن اونجا ؟؟؟
_طناز: فک کنم ی چیزی شده چون قیافه ی هستی بد توهمه
_پریناز: عاره خیلی
عع پری اونجا رو مهسا داره میاد الان میفهمیم چی شده ... پریناز چون پشت ب اونا نشسته بود نمیتونست درس ببینه برای همین برگشت و گف: عاره داره میاد
مهسا ب محض رسیدن با عجله گف: پاشید بچه ها بلند شید بریم بجنبید
با چشمای گشاد گفتم : وااا مهسا چی شده خوووب چرا بلند بشیم هنوز ک...
پریناز پرید وسط حرفمو گف: اتفاقی افتاده؟؟خووو حرف بزن دیگه جوون ب سرمون کردی
مهسا دستشو ب حالت سکوت بالا اورد و گف: ن ن چیزی نشده همه چی خوبه فقط
پریناز: فقط چی؟؟ د جووون بکن دیگه
_مهسا: هیچی بابا پسرایی ک باهاشون دعوا کردیم اینجان میز پشت سرتونن
من پریناز همزمان برگشتیم ک ببینیمشوم مهسا ی دفعه با حرص و با صدایی کنترل شده گفت: بر نگرررردین... هستی گف بلند شید برید بیرون
_پریناز: عع خوو ضایع اس حالا ک دیدنمون بریم بیرون رستوران ک مال باباشون نیست
_مهسا: ن بابا نمیریم ک هستی گف بشینید روی یکی از صندلی های محوطه بهتره
_طناز: عاره راس میگه پاشو پری
پریناز هم سرشو ب نشونه موافقت تکون داد و کیفشو از روی صندلی کنارش برداشت و باهم ب سمت در رستوران رفتیم و رفتیم بیرون مهسا ی میز انتخاب کرد و نشستیم ایییول چ میزی انتخاب کرد ما قشنگ میتونستیم پسرا رو زیر نظر بگیریم ولی اونا متوجه ما نمیشدن فکرمو ب زبون اوردم و گفتم: اییول مهسا جای خوبی رو انتخاب کردی قشنگ میتونیم بفهمیم چ غلطی میکنن
_مهسا: ما اینیم دیگه
و بعد خندید
_پریناز : عع هستی هم اومد
همه ب سمت هستی برگشتیم داشت میگشت ک مارو پیدا کنه مهسا ی سوت زد ک همه ب سمتمون برگشتن هستی هم اومد ب سمتمون صندلی کنار پریناز رو کشید عقب و نشست و رو ب مهسا گف: دختر مگه تو پسری ک سوت میزنی ؟؟
_مهسا:عع هستی خدانکنه من پسر باشم خوو چیکار میکردم مث اوندفعه اگه صدات میکردم میاومدی میگفتی چرا جلو اینهمه ادم اسم منو بلند بلند میگی دعوام میکردی
بعدم مث این بچه های تخص دس ب سینه نشست و صاف زل زد توی چشمای هستی
romangram.com | @romangraam