#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_139
_هیوا: نه بابا این چه حرفیه؟؟!باربد اصلا اینجوری نیست...حالا ته توی قضیه رو در میارم
خندیدم
اونم خندید...بعدم یه کاغذ بهم داد که شمارشو روش نوشته بود
_هیوا:قول بده هرچی که شد بهم خبری میدی... البته ایشالا که چیزی نمیشه
_پریناز:باشه عزیزم برو خیالت راحت
_هیوا:مرسی پریناز جون... هستی خیلی خوشبخته که دوستایی مثل شما رو داره
بعدم بلند شد اروم گونه ی هستی و بوسید خدافظی کرد و رفت
بعد از رفتن هیوا یه کم دیگه پیش هستی نشستم... همش دستمو میبردم زیر بینیش که مطمین بشم میتونه نفس بکشه.... از خوب بودنش که مطمین شدم رفتم پایین همه حال هستی رو پرسیدن ...گفتم که خوبه ....نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم که در زدن اول فک کردیم سامانه ....پرهام گفت:من میرم درو باز میکنیم احتمالا سامانه...میخوام یکم باهاش حرف بزنم
پرهام رفت پنج دقیقه بعد با سیاوش برگشت
از دیدن سیا خیلیی تعجب کردم... اینکه گفت نمیتونم بیام پ اینجا چیکار میکنه؟؟
معلوم بود رو به راه نیست حتما هستی بهش خبر داده... بعد از اینکه با همه سلام و احوال پرسی کرد اومد سمت من...
_سیاوش:پری هستی کجاست؟؟
_پریناز:بالا اتاق سمت چپیه.....ولی خوابه
سیاوش که معلوم بود دیگه طاقتش تموم شده دویید سمت پله ها
( سیاوش )
دیگه طاقت نداشتم
ازپری پرسیدم که تو کدوم اتاقه بعدم پریدم تو اتاق دیدم عین یه گربه ملوس خوابیده دلم براش ضعف رفت... ناخداگاه ی لبخد نشست روی لبم.... رفتم اروم بغلش نشستم و بوسش کردم...چقدر دلم واسش تنگ شده بود....من غلط بکنم دیگه بزارم توتنها جایی بری.. اروم اروم باهاش حرف زدم...یواش چشماشو باز کرد... یه ذره با تعجب نگام کرد ولی بعد یهو فوران کرد پرید تو بغلم...دستاشو درو گردنم حلقه کرد وفشارم میداد
_هستی:سیا خوودتی ؟؟؟!کی اومدی؟؟!! دلم برات یه ذره شده بود...نمیدونی چقدر بهتع احتیاج داشتم داداشی...
دستامو دور کمرش حلقه کردمو در گوشش گفتم :منم همینطور زندگیم...همین الان رسیدم میخواستم غافلگیرت کنم...درضمن مگه من به شما نگفتم هرچی لازم داشتی ی زنگ بزن بهم...پس چرا نگفتی دلت میخواد پیشت باشم؟!
خودشو بیشتر بهم فشار داد و گفت: نمیخواستم مزاحم کارت بشم
از خودم جداش کردم و ذل زدم تو چشمای نازش و گفتم:الهی من دورت بگردم...تو توی زندگی من از همه چیز مهم تری..فک میکردم اینو میدونی...
_هستی:مرسی که هستی دلیل بودنم
_سیاوش:قربونه یکی یه دونم برم من
_هستی: خدا نکنه داداشممممممممم
romangram.com | @romangraam