#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_12
همه ی فکرم پیش پیرهنم بود و اصن حواسم ب رفتار اون دخترا نبود میدونستم بعدا ی روزی هرجایی ک باشه این تحقیرشو جواب میدم ولی الان فقط پیرهنم واسم مهم بود اون یادگار مهمترین مرد زندگیم بود
کسسی ک عاشقش بودم
کسی ک ی سالی میشد ک از دسش داده بودم ب خاطر ی اتیش سووزی مسسخره
پدربزرگم از نظر من ی مرد واقعی بود البته بچه هام همین نظرو داشتن و میگفتن خیلی باحاله
پدربزرگم ی روحیه ی فوق العاده ای ک داشت این بود ک هم سن اطرافیانش میشد حدود 80 سالش بود ولی هرپنجشنبه با ما میاومد استخر حتی بیشتر از من با بچه ها شوخی میکرد ولی در عین حال غرور و جذبه ی خاص خودشو همیشه داشت پدربزرگم جونیاش خیلی خوشگل بوده جووری ک ی ایل خاطر خواه داشته یادمه مادربزرگم میگف ک وقتی باهاش ازدواج کردم انگار قهرمان المپیک شده بودم و با ارزش ترین چیز دنیا رو ب دست اوردم بابا بزرگم عاشق مادر بزرگم بود و ب خاطرش خیلی کارا کرده بود چون اونجوری ک میگف پدرش رضایت نمیداده
مادربزرگم کاملا نقطه ی تضاد پدربزرگم بود اسم پدر بزرگم محسن بود. منم ب خواست خودش ب اسم صداش میکردم مادربزرگم اخلاقش اصلا خووب نبود
ینی طاقت فرسا بود نمیشد باهاش باشی اعصابتو خورد میکرد اینقدر ب چیزای الکی ایرادای بنی اسرائیلی میگرفت همش هم دوست داش حرص منو در بیاره البته اخلاقش با بقیه نوه هاش خوب بود ولی نمیدونم چرا با من...
یادمه ب محسن میگف واسه چی با باربد و دوستاش میری بیرون میگف واسه چی با این پسره اینقدر قاطی میشی
هه
بعد مرگ محسن وقتی عموها و عمه ها اومدن ک وکیل پدربزرگ وصیت نامه اش رو بخونه
اون گفته بود دوس داره اموالش دس کسی باشه ک لیاقت و جنمش بهش ثابت شده اس گفته بود تمام اموالم ب باربد میبخشم چون تنها کسیه ک میدونم لیاقت داره من خودم وضع مالیم خوب بود اما خووووب با اینکاره محسن دیگه توپم نمیتونست تکونم بده نزدیک 8میلیارد پول بود و 12 میلیارد هم از فروش املاک و کارخونه هاش
بعد مرگ پدربزرگم ب توصیه ی ارمان خواستم جای خالیشو با وجود پدرم و نزدیک شدن ب اون پر کنم
اما...
هرچی من بیشتر سعی میکردم ب پدرم نزدیک بشم اون از من دورتر میشد بیشتر اخلاقاش شبیه مادر بزرگم بود...اونجا بود که فهمیدم هیچکس واسه من محسن نمیشد
بعد مرگش خیلی تنها شدم و دوستام شدن تمام داراییم
شبی ک کارگاه محسن اتیش گرفت واسم این پیرهن سفیدو خریده بود ک ی طرفش با خط خوب این بیت شعر رو نوشته بود
اگر با من نبودش هیچ میلی چرا جام مرا بشکست لیلی ؟؟
از بچگی بدون هیچ منظوری عاشق این شعر بودم این بهترین کادوی زندگیم بود و تنها یادگار از الگو و تنها مرد زندگیم ک این دختره ی نفهم زد داغونش کرد
هه من اراده کنم هیکلتو میخرم بچه پررو پولتو ب رخ من میکشی؟!
( ارمان )
غذا رو هنوز نیاورده بودن سرمو اوردم بالا ب باربد نگاه کردم دیدم خیره شده ب ظرف سس روی میز...میدونم داره ب چی فکر میکنه.. بهتر از همه میشناسمش.. ذهنش الان درگیر اینه چرا نتونسته از یادگار محسن مراقبت کنه ..واسه ی باربد پدربزرگش ینی همه ی هستیش ...میدونم الان داره ب اون فکر میکنه ...الان هم تو شوکه دختره اس هم دوباره رفته سراغ خاطره های محسن ...باربد ب اینکه دختری اینجوری جلوش دربیاد اصلا عادت نداره حق داره الان تو شک باشه دخترا معمولا جلو باربد واا میدادن و ب جای سرکشی معمولا شروع میکردن ب عشوه خرکی ولی این دختره کوتاه ک نیامد هییییچ جوابشم داد اونم چ جوابی
جوو سنگین بود با اینکه میدونستم الان حال باربد خوبه ک داره تو خاطراتش غلط میزنه چون داش لبخند میزد ولی اینجوری خودش نابود میشد نباید اجازه میدادم زیاد ب محسن فکر کنه اگرچه میدونم نمیشه تا ولش کنی میره سراغش بالاخره بعد ی ساعت کلنجار رفتن با خودم اومدم دهنمو باز کنم ک حرف بزنم ک دیدم دخترا اومدن تو رستوران
یا علی اینا اگه جلو باربد رژه برن خونشون پای خودشونه
اشکان سمت چپ من نشسته بود وباربد سمت راستم شایانم رو ب روم بود منم قشنگ مشرف ب در رستوران بودم میتونستم قشنگ دید بزنم با ارنج دس چپم ضربه ای ب دست اشکان زدم و وقتی ب من نگا کرد با سر ب سمت در اشاره کردم
romangram.com | @romangraam