#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_86
هيچ چيز در دل اين جوان خوش قد و بالا نمي ماند...دل پاک...مهربان...
باقري لبخندي زد و گفت:مشکلي نيست.
کيان با رضايت از در شرکت بيرون زد و سوار آسانسور شد.امروز روز بدي نبود....
*********************
-مامان من ميرم خونه عمو علي...با مرتضي ميرم خريد کاري نداري؟
-نه عزيزم.
-به بابا بگو، خداحافظ
کفش اسپورت سفيدش را کنار در پوشيد و از خانه بيرون زد.خوبي خانه خودشان با خانه مرتضي اين بود که چسپيده به در خانه شان بود.روبروي در ايستاد آيفون را زد که در باز شد.با خنده روبروي آيفن گفت:پشت در خوابيده بوديا...
صداي شاکي مرتضي به گوشش رسيد:مزه نريز بچه پرو با اين دير اومدنت.
فرشته در را هل داد و داخل شد.
فرشته با حرص گفت:پس چرا گفتي بيام خونه؟
مرتضي چشمکي زد و گفت:محض ضدحال.
فرشته زباني برايش درآورد که مرتضي با صدا خنديد و داخل شد.فرشته درهاي خانه را باز کرد.مرتضي تند سوار ماشينش که ته پارکينگ بود شد و با دنده عقب ماشين را از پارکينگ و خانه بيرون برد.فرشته درها را بست و سوار ماشين شد.کمربندش را بست و گفت:برنامه چيه؟
-خريد، هم کت و شلوار براي من هم برم يه تيکه طلا به عنوان يه هديه برا فاطمه.
-اين همه کار داري همين امروز يادت افتاده؟
-غر نزن تورو خدا، مردم خواهر دارن مام خواهر دارم.
فرشته ريز خنديد و گفت:گمشو پسره ي زرزرو.
مرتضي خنديد و به سوي پاساژها رفت.فرشته با شوق گفت:امشب قرار نيست اونقدا رسمي باشي.يه مغازه شيک باز شده يه کت و شلوارايي داره دهنت آب ميفته.يه کت مخمل سورمه ايي ديدم خوراک خودته. با يه شلوار کتون مشکي يا سورمه ايي محشر ميشه، فقط بريم بپوشش.
-زيادي غير رسمي نيست؟
-بابا امشب که عروسيت نيست؟ قراره برين تاريخ عروسيو مشخص کنين و تقسيم کار، کت و شلوار رسمي نمي خواد ديگه.
-ها بريم ببينم چي ديدي که دلتو برده.
جلوي پاساژ جاي خلوتي ماشينش را پارک کرد و با فرشته به پاساژ رفت.فرشته مستقيم او را به همان مغازه برد.جلوي ويترين شيشه ايي کت را نشانش داد و گفت:نظرت چيه؟
برقي در چشم مرتضي درخشيد لبخند زد و گفت:خوب به نظر مي رسه.
فرشته بازويش را گرفت و گفت:پس بريم امتحان کنيم.
داخل مغازه که شدند، لبخندش خورده شد با ديدن سبحان که کنار صاحب مغازه ايستاده بود خود را جمع و جور کرد.صاحب مغازه با خوشرويي گفت:خوش اومدين، در خدمتم.
romangram.com | @romangram_com