#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_85
گستاخانه گفت:من نظري خواستم؟ لطفا کاري که ميگمو انجام بدين.
مي دانست براي منشي که چندين سال از خودش بزرگتر بود اين نوع صحبت کردن کمي گستاخانه است اما حوصله خواهش هاي الکي را نداشت.صداي ضعيف منشي را شنيد که گفت:بله مهندس.
تماس را قطع کرد.الان احساس بهتري داشت.خيلي بهتر...تلافي يک ساعت معطي، او هم بايد تنبيه مي شد.بازي پوکر را روي کامپيوترش فعال کرد و بي خيال گذر زمان و دختري که نااميد به در اتاقش خيره شده بود بازي کرد.طولي نکشيد که زنگ تلفن اتاقش باعث شد اخم کند.گوشي را برداشت و گفت:بله؟
-يک ساعت گذشته خانوم عظيمي بيان؟
پوفي کشيد و گفت:بگين بيان.
گوشي را گذاشت و بازي را بست و مقتدرانه به صندليش تکيه داد و زل زد به در که، در با صداي آرامي باز شد و دختري با پوشش سرمه ايي در حالي که پوشه ي نارنجي رنگي را زير بغل زده بود داخل شد.قدم تند کرد و جلوي کيان ايستاد و سلام کرد.کيان با دقت سر تا پايش را نگاه کرد و زير لب گفت:امتياز منفي اول خيلي کمرو و خجالتيه.
با جديت گفت:بفرمايين بشينين خانوم.
دختر جوان روبرويش نشست که کيان گفت:فکر نمي کنين وقت شناس بودن تو اصول کاري خيلي مهمه؟
دختر جوان سر بلند کرد و به آرامي گفت:ببخشين تورو خدا، استاد بهبهاني کار داشتن مجبور شدم بمونم، ايشون گفتن بابت تاخيرم زنگ مي زنن بهتون.
-کسي به من زنگ نزده خانوم، فقط لطف کنين از اين به بعد سر وقت بياين، آن تايم بودن ضروري ترين چيزيه که برام اهميت داره، حداقل براي نمره ي کارآموزي که لازم دارين بهتره اصول اين شرکت رو ياد بگيرين.
-بله، خواهش مي کنم امروزو ناديده بگيرين، از اين به بعد سعي مي کنم سر وقت بيام.
-نه خانوم سعي نمي خوام، بايد سر وقت بياين.
دخترک با عجله گفت:بله، حتما..فقط من از کي شروع کنم؟
-از فردا، اينجا دو شيفته شما فقط همون صبح ها بياين، اگه کلاس دارين مي تونين شيفت کاريتونو عوض کنين،مهندس فرجاد اتاق بغلي من هستن، دفتر کار شما کار ايشونه، و ايشون متقبل شدن کار رو يادتون بدن، هر مشکلي دارين ازشون بپرسين.
بلاخره لبخندي روي لب هاي دخترک نشست.شاد گفت:خيلي ممنونم مهندس صالحي.
-کمکي نکردم در خواست استاد عزيزم بودن وگرنه نيروي کار اين شرکت تامين شده.
گرد غم نشست بر صورتش و اين کيان امروز اصلا مهربان نبود.دخترک سر به زير انداخت و گفت:بله متوجه ام.
کيان نگاهي به ساعت انداخت و گفت:مي تونين برين فقط ساعت 8 صبح فردا شرکت باشين و هر روز تو دفتري که منشي دارن ساعت ورود و خروجتونو يادداشت کنيد.
دخترک بلند شد و گفت:بله، فقط نمي خواستين کاراي منو ببينين؟
-حرفاي استاد حکمه.
دخترک سري تکان داد با اجازه ايي گفت و به آرامي يک سايه از اتاق خارج شد.کيان پوفي کشيد و گفت:خوبه دادم فرجاد، اصلا حوصله شو نداشتم.
بلند شد کت خاکستري تيره اش را پوشيد و از اتاق بيرون رفت و رو به منشي گفت:خانوم باقري من ميرم يه ساعت ديگه ميام.
-بله مهندس.
-بابت رفتارم تندم عذر مي خوام.
romangram.com | @romangram_com