#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_82
بهروز او را تا اتاقش برد و گفت:خوب بخواب بانوي زيبا، فردا روز قشنگيه.
فرشته لبخند زد وگفت:متشکرم پرنس.
بهروز خنديد و به سوي اتاقي که با آرژين و فردين شريک شده بود رفت.
******************
عسل را سير بوسيد و بغل فرزانه داد و گفت:مواظب عسل خاله باشين.
با بهروز و بهزاد دست داد اما فردين آنقدر برايش غريب بود که سرش را براي خودش و دوستش تکان دهد.قبل از اينکه از آنها جدا شود آرژين به آرامي گفت:مي تونم شماره ايي ازت داشته باشم؟
فرشته کمي تندخويانه گفت:واسه چي؟
آرژين ريلکس گفت:شايد فرصتي براي من!
فرشته با لبخندي حرص درار گفت:متاسفم، فرصت داده شده اما نه به شما، سفر خوبي رو براتون آرزو مي کنم.
سري به نشانه ي احترام تکان داد و به سوي خاله و زن داييش رفت تا از آنها خداحافظي کند.آرژين با لبخند نگاهش کرد و رو به فردين گفت:خواستنيه!
فردين دست هايش را در جيب شلوارش فرو کرد و گفت:گفتم نگاه اون مرد فرق مي کرد، و البته اون بغل يواشکي تو تولد عسل خبر از خيلي چيزا مي داد.
آرژين با اخم گفت:زيادي کامل به نظر مي رسيد!
-کامل بودن آرزوي هر دختري، فرشته هم خاصه...حداقل اونقد که چشم توئه تارک دنيارو گرفته.پس يه چيزايي رو براي خاص بودن داشته.
آرژين لبخند زد و گفت:اين کيس خاص پريد.
فردين دست را از جيب شلوارش بيرون آورد و دستش را به پشت کمر آرژين زد و گفت:بپر سوار که بايد خودمونو به تهران برسونيم.کلي کار داريم.
آرژين سر تکان داد و با فردين سوار اوتومبيلشان شدند و بوشهر حداقل شهر عشق براي اين جوان کرد نبود.
************************
فصل هفتم
خجالت مي کشيد نگاهش کند.نگاه مي دزديد و مرتب گفته هايش را يادداشت مي کرد.اما سبحان هم آنقدر تلخ بود که با جديت بدون حتي لبخندي فقط مباحث را توضيح دهد.فاطمه که چشم سبحان را پاييده بود به آرامي کنار گوش فرشته گفت:امروز يه چيزيش هست، عينِ ميرغضبه!
فرشته يواشکي نگاهي به او انداخت...بد کرده بود...بد گفته بود...اما دليل اين ميرغضبي او بود؟
-نمي دونم والا، شايد اتفاقي افتاده!
صداي جدي و ميخکوب کننده اش ضربان داد به قلبي که تا ثانيه ايي پيش ريتميک و آرام بود...
-ميشه بگيد چي باعث شده خانوما کلاس منو جاي پارک و بيرون و هرجاي ديگه اشتباه بگيرن؟
romangram.com | @romangram_com