#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_70
همين که آرژين خواست جوابي دهد فاطمه با چشماني که رگ هاي قرمز او را براي گريه کردنش لو مي داد دست روي شانه ي فرشته گذاشت و با حالتي طلبکار گفت:کجايي تو؟ سه ساعته دارم دنبالت مي گردم.
آرژين مودبانه گفت:من وقتشو گرفتم.
ابروهاي فاطمه بابت اين صميميت بالا پريد و با حالت سوالي به فرشته نگاه کرد.فرشته بي توجه به سوال نگاهش گفت:کارم داشتي؟
-آره بيا.
رو به آرژين گفت:عذر مي خوام اگه تنهاتون مي زاريم.
آرژين جنتلمنانه سر تکان داد و گفت:خواهش مي کنم خانوم.
فاطمه دستش را گرفت و او را به دنبال خود کشاند و گفت:اين پسره دو روزه چه باهات صميمي شده!
فرشته او را کناري کشيد و گفت:چت شده بود؟ من دنبالت اومدم اما بعدش مرتضي اومد.
-فقط يه درگيري کوچيک با مرتضي داشتم.گير داده لباست کوتاهه، بعد ميگه تو نمي خواد پذيرايي کني بيا بشين، يه بار مياد ميگه اين پسره منظورش پسر داييت بود چي مي خواد هي دنبالت موس موس مي کنه حتما کاري کردي....فرشته اين پسره خل نيست؟
فرشته محبت آميز لبخند زد و اين زوج جنجالي را زيادي دوست داشت.دست دور کمر فاطمه انداخت و گفت:خل که نه اما زيادي عاشقه، مي ترسه بپري.مي دوني که چقد حساسه؟!
-اين حساسيتش منو کشته.خب تو بگو اين پسره چي مي خواست؟
-هيچي بحثمون در مورد سيگار کشيدنش بود.داشت خفه ام مي کرد....تو منو چطور پيدا کردي؟ روبروم ايستاده بود.
فرشته با شيطنت اشاره ايي به کيان که با اخم با مرتضي مشغول صحبت بود اشاره کرد و گفت:اون عزرائيل اخمو گفت بيام سراغت.اخماشو ببين، فک کنم اگه مرتضي مي زاشتش مي رفت طرفو شل و پل مي کرد.
فرشته ذوق کرد.همان گرمي لذت بخش تنش را گرم کرد.اين نسيم خوش عشق را با لذت بو کشيد و اگر بارها اعتراف مي کرد عاشق اين مرد به اخم نشسته است کم است.فاطمه به بازويش زد و گفت:ببند بابا، فک مي کنن چل شدي.
فرشته اخم کرد و گفت:تمام ذوق و شوقمو کور کردي.
فاطمه ريز خنديد و گفت:هوايي شديا، حالا طرف شايد منظور خاصي نداشته، چه زود هوا برت داشت.
-گاهي فک مي کنم باهات حرف نزنم بهتره.
فاطمه با صداي بلند خنديد که فرشته دلگير از حرفي که شايد و شايد يک درصد حقيقت داشته باشد.خودش کيان را فراري داده بود و کيان در تمام مدت هيچ کاري براي برگشت نکرده بود.اين اخم و آن آغوش داغ ناخواسته مدرک محکمي براي عشق کيان نبود.به غم نشسته روي مبلي کنارش نشست.فاطمه روي دسته ي نرم و فرورفته ي آن نشست و گفت:ناراحتت کردم؟
فرشته آهي کشيد و گفت:زيادي دلخوشم نه؟
-نمي دونم چي بگم فرشته، تو اين مردو داغون کردي، متعجبم که هنوزم حساسيتاشو حفظ کرده.
-پس موافقي از سر عشق نيست نه؟
فاطمه دستش را حلقه ي شانه ي او کرد و گفت:من کي اين حرفو زدم؟ ته نگاه اون مرد يه چيزايي هست.بلد نيستم نگاه آدما رو بخونم اما مي دونم اون چشما يه چيزي داره.شايد بايد دوباره عاشقش بشي.
فرشته کمرنگ لبخند زد و سرش را کمي خم کرد و روي شانه ي او گذاشت و گفت:من الانم عاشقم.
-نه فرشته، تو عاشق کيان دو سال پيشي، فکر کنم وقتشه کيان تازه رو بشناسي.دو سال گذشته.دوباره عاشقش شو، عاشق اين مرد جديد.
-شايد اين مرد جديد منو نخواد.
romangram.com | @romangram_com