#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_65
نکيسا با لبخند گفت:سر ظهر، شوهرتو يهو هوسش گرفته، اينا الان هي ميان صدامون کنن واسه ناهار!
آلما خنديد و گفت:شوهر پر تمناي من عاشقتم!
نکيسا به سويش شيرجه زد و محکم او را در آغوشش کشيد و گفت:من بيشتر بانو!
بوسه ايي نرم روي گردن آلما زد و او را با احياط خواباند و خودش رويش چنبره زد، بي لبخند، پر عشق صورت آلما را غرق بوسه کرد که صداي در اتاق قهقه خنده را روي لب هايشان آورد.نکيسا بدون آنکه تکاني بخورد گفت:بله؟
صداي شکوفه(مادر نکيسا) بلند شد:پسرم ميز چيده شده نمياين برا ناهار؟
-مامان منو و آلما يه چيزي خورديم، ته دلمونو گرفته، اومديم يکم استراحت، گشنمه مون شد ميايم.
شکوفه در حالي که صدايش ضعيف مي شد گفت:باشه عزيزم.
با رفتن شکوفه، نکيسا نفس راحتي کشيد و گفت:خب ملکه کجا بوديم؟
آلما شانه ايي بالا انداخت و لبخند زد.نکيسا لب هايش را پر عشق به لب هاي آلما گذاشت و داغ و طولاني بوشيد عين آدمي تشنه که به آبي گوارا و خنک برسد.سرش را که بلند کرد و گفت:خيلي مي خوامت.
*************************
زهرا با شوق فردين را در آغوش کشيد و گفت:گله دارم ازت عمه.
فردين از عمه اش جدا شد و گفت:گله تون رو چشام، مي دونم کوتاهي از من بود.
فرشته فورا سينه سپر کرد و با اخم گفت:مي دوني بچه پرو و سراغي نمي گيري؟
فردين متعجب به فرشته نگاه کرد و گفت:از کي نديدمت؟ چقد بزرگ شدي دختر!
فرشته چشمانش را ريز کرد و گفت:3 سال، حتي برا عروسي فرزانه هم نيومدي.
شاپور با اعتراض گفت:قرار اين دو تا جوونو تا کي دم در نگه دارين؟
فرشته سرکي کشيد و با ديدن دوست قد بلند و چهارشانه ي فردين به آرامي هيني کشيد و زير لب گفت:بابا هيکل!
زهرا دستش را پشت کمر فردين گذاشت و با محبت به دوست فردين، تعارف کرد که داخل بيايند.فردين شاپور را در آغوش کشيد که خانواده خاله فاطمه اش از خانه بيرون آمدند و انگار امسال قرار بود همه خانواده ي کوچک پدريش را مي ديد.
مراسم روبوسي ها ادامه داشت که فرشته نگاه دوخت به جواني که ريلکس و با نيم لبخندي خاص و مهربانانه به جمع کوچک اطراف دوستش نگاه مي کرد و قدمي براي آشنايي جلو بر نمي داشت.صداي بهزاد بلند شد و گفت:هي پسر،علفا خشک شد زير پاي دوستت، قرار نيست معرفي کني؟
فردين لب زيرينش را به دندان گرفت و با شرمندگي به سوي دوستش برگشت و گفت:شرمنده دادا، قصدم جسارت نبودا، حواسم رفت.
پسر لبخند کش آمده اش را گشادتر کرد و گفت:مهم نيست، حض بردم.
فردين به سويش رفت دستش را پشت کمرش گذاشت و گفت:معرفي مي کنم آرژين يوسفي، دوست يار وغار من!
شاپور با دقت نگاهش کرد و گفت:پسرم کردي؟
آرژين متين و با جذبه گفت:بله!
romangram.com | @romangram_com