#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_5
-تو مخم نميره تنها باشه.
-درد و مرض! تنها باشه يا نباشه تو که قيدشو زدي الان پس چته؟
کيان کلافه دستي به صورتش کشيد و گفت:گيجم.هنوزم مي خوامش.اما نمي تونم بخاطر اون اتفاقا ازش متنفر نباشم.بين دو راهيم.بعد از 2 سال که همش خودمو ازش قايم
مي کردم 2 سال که از دور ديد زدمش امروز دقيقا جلو روم ديدمش اونم تو بدترين وضع ممکن.
نکيسا کنجکاوانه پرسيد:چيکار کردي؟
-يه شرط بندي احمقانه.با همايون و ميلادو آرش رفته بوديم کنار دريا.سر فوتبال شرط بندي کرده بوديم.خودم شرطو انتخاب کردم.فک کن بدشانس تر از من کسيم هست؟
شرطو باختم و خورد تو شاخم.زانو زدم تو مسير تا اولين دختري که رد ميشه چشم بسته بهش بگم دوسش دارم.اين کارو کردم اما ...
پوزخندي زد و گفت:اون دختر شد فرشته.
نکيسا بلند شد کنار کيان نشست و گفت:برو يه بار حرف دلتو بزن.مثل من نباش که با غرورم اينقد خودمو آلما رو زجر دادم.
کيان سرش را روي مبل گذاشت.چشمانش را بست و گفت:
-نمي تونم.ته دلم چرکينه.مي توني بفهمي که با يه پسر ديدمش؟ اونم نه يه بار نه دو بار چندين بار.خودم ديدم بهش کادو داد.باهاش دست داد.دست تو بازوش انداخت و
پاساژ گردي کرد و دعوتش تو کافي شاپ بود.اونم دقيقا وقتي که ازش خواستگاري کردم و بهم جواب مثبت داد.وقتي که ته دلم عروسي بود براي داشتنش اما اون...
تو دلش يکي ديگه بود و منو سر مي دوند.فک مي کني بعد از تمام اينا من بازم مي تونم برم سراغش که له بشم؟ برم بگم چي وقتي دلش با يکي ديگه اس؟ اون اگه منو
مي خواست خيانت نمي کرد نمي رفت با يکي که....
خواست ادامه دهد که آلما با سيني چاي وارد شد.کيان با اخم به تلويزيون که مستندي از کوزه گري را نمايش مي داد زل زد.آلما با لبخند گفت:
-چته پسر اخمو؟
کيان بلند شد و گفت:حوصله ندارم.ميرم.
آلما اخم کرد و گفت:کجا؟ تو چته هي مي زنه به سرت؟
نکيسا دست کيان را کشيد و گفت:بشين ببينم تو هم.
کيان کنار نکيسا نشست و گفت:امروز داغونم.
آلما با جديت گفت:اين با دست پس زدن و با پا کشيدن چيه؟ يا کلا قيدشو بزن هر کي سي خودش يا با دلت کنار بيا تا اينقد سر گشته نباشي.داري خودتو داغون مي کني به خدا.
کيان ساکت به بخار چاي نگاه کرد که نکيسا ادامه داد:در مورد فرشته اشتباه مي کني.هزار دفعه گفتم برو باهاش حرف بزن. اما اينقد لجبازي و مغرور که کوتاه نمياي.
کيان گفت:بابا غلط کردم اومدم پيش شما دوتا.مخ آدمو کار مي گيرين فقط.
آلما لبخند زد و گفت:باشه بابا تو هم.چايتو بخور سرد نشه.ديگه هم بهش فکر نکن.کم کم آروم ميشي.
romangram.com | @romangram_com