#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_4
نکيسا نيم خيز شد و روي تخت نشست و گفت:معلوم نيست دردش چيه؟ هم ازش متنفره هم يواشکي ميره مي بينش.اون هر روز داره مي بينش 2 سال چيه؟ دورادور مراقبشه
اما از نزديک نديدش.
آلما نفسش را بيرون داد و گفت: کاش حداقل مي ذاشت يکي کمکش کنه.
نکيسا دستش را دور شانه ي آلما حلقه کرد و گفت:درست ميشه خانومي، تو فکرش نرو.
بوسه ايي روي گونه ي آلما گذاشت که آلما دستش را جلوي دهانش گرفت و نکيسا را کنار زد و به سوي دست شويي دويد.نکيسا لحظه ايي متعجب و بعد نگران فورا بلند شد و پشت
در دست شويي ايستاد و گفت:چت شد آلما؟
صداي آرام آلما را شنيد که گفت:خوبم، نگران نباش.
-حالت بد شد ميگي خوبي؟ بيا بيرون ببينمت.
آلما که بيرون آمد نکيسا بغلش کرد و گفت:چت شد آلما؟
آلما لبخند زد و گفت:حالم خوبه، بيخود نگران شدي ببين!
نکيسا پيشانيش را بوسيد و گفت:مي دونم يه چيزيت شده حالا هي انکار کن ملکه!
آلما خنديد و گفت:حالا، بيا بريم پايين، کيان بيپاره منتظرمونه، حالا ميگه چي شد نيومدن.ذهنشم که کلي منحرف!
نکيسا با شيطنت خنديد و گفت:آش نخورده و دهن سوخته؟ خب بيا من آش بخورم بعد حرفشو بزنه.
آلما چرخيد تا از زير دست نکيسا فرار کند که او سفت آلما را چسپيد کنار گوشش گفت:کجا شيطون؟
قبل از اينکه آلما کاري کند بوسه ايي که روي لبش نشست فرارش را خنثي کرد.آلما لبخند زد که نکيسا کنار کشيد و گفت:
-آشو خورديم حالا هر کي هر چي مي خواد بگه.
آلما خنديد و گونه ي نکيسا را کشيد و گفت:تو غير از غرور لجبازم هستي بچه!
نکيسا خنديد و دست آلما را گرفت و همراه او از اتاق بيرون رفت.
نکيسا خنديد و دست آلما را گرفت و همراه او از اتاق بيرون رفت.کيان با ديدنشان خنديد و با شيطنت گفت:
-يه بيدار کردن اينقد طول کشيد؟
نکيسا روبروي کيان ايستاد و گفت:به تو ربطي داره مرديکه ي فضول؟
کيان شانه اي بالا انداخت و به مبل تکيه داد و گفت:شما حالشو مي بري به من چه؟!
نکيسا پيروزمندانه لبخندي زد و روبروي کيان نشست.آلما گفت:نکيسا چي مي خوري برات بيارم؟
-به زري بگو برام چاي بياره.
آلما سري تکان داد و به آشپزخانه رفت.نکيسا رو به کيان گفت:باز دردت چيه؟
romangram.com | @romangram_com