#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_41
آلما شادمانه خنديد، ابرويش را بالا داد و گفت:بله آقا، اشتباه شد عذر ما رو ببخش!
قبل از اينکه نکيسا فرصت حرفي داشته باشد آلما لبهايش را به هم دوخت و بوسه يعني اين!
نکيسا دستانش را دور کمر آلما حلقه کرد و با اشتياق با او همراه شد و امشب حتما بايد به مهماني همسرش برود و چقدر هم دلتنگ تن بهاري همسرش
بود! آلما از اوجدا شد که با خنده گفت:الان بچه مون ميگه چه بابا و مامان بي حيايي دارم.
-نترس خودش درک مي کنه چقدر بابا و مامانش محتاج همن.
-باز شما دو تا صحنه مثبت 18 راه انداختين؟ نمي گين يکي از در مياد داخل شايد دلش بخواد؟
نکيسا خثمانه به کيان که روبرويشان ايستاده بود نگاه کرد و گفت:
-اولا تو چطوري اومدي داخل؟ دوما اين بچه سن خر خانو داره بره زن بگيره تا الان با ديدن يه زوج دلش آب نيوفته!
کيان با لبخند دستانش را بالا گرفت و گفت:بابا تسليم اصلا بيا منو بخور...اولا وقتي شما تو هپروت ماچتون بودين زنگ زدم در برام باز شد اومدم داخل دوما
فعلا تو فکرم که ديگه حسرت به دل نمونم.
آلما بلند شد و گفت:کي درو باز کرد؟
کيان به آنها نزديک شد و گفت:فک کردي کي؟ خب ملکه ي من ديگه، فرشته خانوم.
آلما ريز ريز خنديد و گفت:خدا کمکت کنه، امشب احوالاتش خوب نبود.
کيان جدي شد و گفت:جواب کارشو گرفت فقط.
نکيسا گفت:بيا برو داخل، بهتره يه جوري باهاش حرف بزني تا کار بيشتر از اين خراب نشده.
-براش نقشه ها دارم، اول و آخر مال خودمه.
آلما نيش خندي زد و گفت:چه مطمئن؟!
-از اينم مطمئن تر!
در سالن باز شد و فرشته بيرون آمد و بدون نگاه به کيان گفت:داريم ميزو مي چينيم، تشريف بيارين شام.
آلما يواشکي به کيان گفت:خدا بهت رحم کنه پسر!
کيان ابرويي بالا انداخت و گفت:هوامو داشته باشين.
جلوتر از بقيه به سوي فرشته رفت و گفت:سلام، خوبي؟
فرشته تلخ نگاهش کرد و گفت:نه به خوبي شما!
کيان با جديت گفت:باهات حرف دارم...
romangram.com | @romangram_com