#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_33
علاقه داشت اما الان قدرت بخشش نداشت.دو سال بازي با اين قلب عاشق کم نبود که حالا بار ديگر بدون تنبيه کيان تقديمش کند. کيان با ملايمت گفت:
-من بد کردم تو چرا بايد مثل من باشي؟
فرشته تک خندي زد و گفت:من با هر کس عين خودش رفتار مي کنم.
اخمي ناخوشايند بر چهره ي گرفته کيان نشست و گفت:اول و آخر مال مني، نمي زارم دست کسي بهت برسه.
فرشته پوزخندي زد و گفت:تو دستتو کوتاه کن دست بقيه پيش کش!
کيان با حرص و خشم گفت:اصلا نمي شه با تو با ملايمت برخورد کرد.
با قدمي بلند در کنار فرشته قرار گرفت دستش را گرفت و گفت:مي رسونمت.
فرشته غريد:قصد خونه رفتن ندارم که داري لطف مي کني.
-اجازه نميدم تنها باشي اونم تو هوايي که بهش اعتباري نيست.
فرشته داد زد:نمي خوام باهات بيام دست از سرم بردار
کيان بي توجه به او دستش را کشيد که فرشته با مشت به جان کيان افتاد اما کيان بي توجه به او، کشان کشان به سوي اتومبيل مي بردش.اما قبل از اينکه فرشته را سوار کند ماشين
گشت نيرو انتظامي کنارشان توقف کرد.کيان بي اعتنا دست فرشته را کشيد که فرشته از فرصت استفاده کرد و داد زد:
-کمک، ولم کن رواني، منو کجا مي بري؟
کيان با خشم به سويش برگشت و گفت:خفه شو.
همان موقع در ماشين گشت باز شد و درجه داري پياده شد.به سويشان آمد و گفت:اينجا چه خبره؟
فرشته تند گفت:اين آقا مزاحمم شده، ببينين دستمو ول نمي کنه داره بزور منو سوار ماشين مي کنه.
کيان دستش را محکم فشار داد و زير لب غريد:خفه شو فرشته تا بلايي سرت نيوردم.
مردي که از روي ستاره هاي روي شانه اش مشخص بود سروان است با اخم گفت:همين الان با من مياين ميريم آگاهي تا همه چيز مشخص بشه.
کيان با عصبانيت گفت:ايشون نامزدمه، الانم دعوامون شده، آگاهي براي چي بيايم؟
فرشته با عجله گفت:داره دروغ ميگه ما هيچ نسبتي نداريم.
سروان غريد:سرباز بيا اينارو ببر تا اونجا مشخص بشه کدوم راس ميگن؟
کيان با خشم گفت:اين مسخره بازيا چيه؟ من که دارم روشن ميگم ايشون چه نسبتي باهام دارن.
فرشته با مظلوميت گفت:مردک چرا دروغ ميگي من حتي تورو نمي شناسم.
سروان فرياد زد:دست خانومو ول کن.با من مياين اونجا مشخص ميشه حالا حرف اضافي موقوف.
romangram.com | @romangram_com