#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_29
بيتا چشم غره ايي رفت و گفت:تو باز ضدحال زدي؟ دلمون خوشه پليسه!آقا نخواستيم.تو و زنت برين خونه بخوابين!
نکيسا رو به روزبه گفت:اصلا حقته از روز اول گفتم زبون دراز!
آلما چشمکي به کيان زد و گفت:بچه ها بريم يکم جيغ بزنيم.حالمون سر جاش بياد.فرشته تو هم با کيان بيا!
فرشته با اخم گفت:بي خيال آلما!
آلما دستش را تکان داد و گفت:همين که گفتم.
بدون توجه به اخم فرشته و حس بدش دست نکيسا را گرفت و گفت:بريم شازده!
همه سوار شدند . مانده بود کيان و فرشته! کيان با تمام درس هايي که از مرتضي گرفته بود بدون آنکه کمي نرم برخورد کند گفت:مياي يا برم؟
فرشته برگشت و نگاهش کرد و گفت:غيرتت همش همين قده؟
دست هاي کيان مشت شد.با خشم گفت:برو سوار شو!
فرشته پوزخندي به ابروهاي گره کرده اش انداخت و بدون توجه به او سوار ماشينش شد.کيان با ابروهايي که باز نشده بود سوار شد و گفت:
-ميري خونه يا برم دنبال آلما اينا؟
فرشته تخس گفت:ميرم خونه!
کيان بدون حرف ماشين را روشن کرد و به سوي خانه شان رفت.گوشي فرشته زنگ خورد.نگاهي به شماره انداخت آلما بود.دکمه ي تماس را زد که آلما گفت:
-کجايين شما؟ چرا پشت سر ما نيستين؟
فرشته بي حوصله گفت:داريم ميريم خونه.خسته ام آلما!
-اوه خب باشه عزيزم.شبت بخير!
-شب بخير!
تماس را قطع کرد.زير چشمي به کيان نگاه کرد.مغرور بود با تمام اينکه ماجرا را فهميده بود.از او رو برگرداند که کيان با صداي آرامي گفت:
-چرا بهم نگفتي؟
فرشته با تحقير نگاهش کرد و گفت:حرفي براي گفتن باهات ندارم.
کيان تيز نگاهش کرد و گفت:اما من حرف دارم.
فرشته با بي اعتنايي گفت:گوش شنوا مي خواد که من ندارم.
کيان با خشم غريد:دردم تو بودي من اشتباه کردم و بابتش عذر مي خوام تو کي قراره تمومش کني؟
فرشته پوزخندي نثارش کرد و گفت:خيلي وقته تمومش کردم. زندگي من خالي از تو شده!
romangram.com | @romangram_com