#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_28

-داري ماهي مي گيري؟

روزبه سرش را تکان داد و گفت:تقريبا!

آلما گفت:تو ساحلي؟

روزبه تند تند سرش را تکان داد.فرشته گفت:تو قايق داري ماهي مي گيري اونم يه ماهي بزرگ.

روزبه سرش را تکان داد و گفت:درسته!

روزبه نشست و حالا نوبت گروه آلما بود.ماهان از گروه بلند شد و مشغول بازي شد.کيان فورا گفت:رفتي بانک از شانست برقا رفتن.

همگي خنديدند که ماهان گفت:دمت گرم.زدي به هدف!

ماهان که نشست نوبت گروه بيتا شد.اين بار کيان بلند شد.درست مقابل فرشته ايستاد و پانتوميم را اجرا کرد.قلب فرشته فشرده شد از نقشي که کيان اجرا کرد، معني را گرفت اما

جرات ابراز نداشت.گروه مرتب حدس مي زدند اما نگاه کيان به فرشته بود که بلاخره فرشته نگاه دوخت در عسلي چشمان مرد جوان و گفت:عاشقتم.

لبخندي پررنگ روي لب هاي کيان نشست.کف دستانش را به هم کوبيد و گفت:درسته!

کيان نشست که آلما با صداي ريزي کنار گوش فرشته گفت:حرف عشقو فقط دو تا عاشق مي فهمن.

اخم درهم کشيد و تند گفت:ديگه عاشقش نيستم.بي خيال آلما.

آلما ديگر حرفي نزد و بازي از سر گرفته شد اما فرشته ديگر نه حال بازي داشت نه حوصله!...

مرتضي به عمد چشمکي به کيان زد و گفت:فرشته، امشب مي خوام برم خونه فاطمه اينا، مشکلي نداري با دختر عموت اينا بري؟

فرشته سرش را تکان داد و گفت:نه!

-خيلي خب، پس شبت بخير عزيزم.

کيان از فرصت استفاده کرد و فورا کنار آلما ايستاد کنار گوش او گفت:يه کاري کن فرشته با من برگرده خونه!

آلما متعجب به کيان نگاه کرد که کيان گفت:اينجوري نگام نکن.نکيسا امشب برات همه چيو ميگه!

آلما گفت:باش ببينم مي تونم راضيش کنم.

کيان با التماس گفت:مي دونم که مي توني.جون من يه کاريش کن.

آلما به سوي فرشته رفت و گفت:مرتضي اينا واسه چي رفتن؟

فرشته چشمکي زد و گفت:شب مي خواد خونه نامزد باشه کار داره بچه!

آلما خنديد و گفت:دوره نامزدي به هميناشه ديگه!

بيتا با صداي بلندي گفت:بچه ها بريم يکم تو خيابونا بچرخيم کولي بازي کنيم.

نکيسا گفت:ساعت 11 شبه ها مردم خوابن!

romangram.com | @romangram_com