#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_27
آلما گفت:نه، اول به دو گروه تقسيم بشين
مرتضي فورا گفت:من جايي ميرم که زنم باشه ها.
آلما چشم غره ايي نثارش کرد و گفت:زود به دو گروه تقسيم بشين.کيان کجاس؟
روزبه اشاره ايي به مسير رفته ي کيان کرد و گفت:رفت اون قسمت.
آلما نگاهي به نکيسا انداخت و گفت:برو دنبالش بدون کيان بازي مزه نميده.
نکيسا ننشسته به سوي کيان رفت.او را روي تکه سنگي که نشسته بود يافت.صدايش زد که کيان سر بلند کرد.نکيسا کنارش نشست و گفت:
-چته؟ چرا بهم ريختي؟
کيان با سرافکندگي گفت:مردي که فک مي کردم فرشته باهاش بهم خيانت کرده همين مرتضي اس...
نکيسا متعجب پرسيد:چطور؟!
-پسر همسايشونه، عين داداششه، اون موقع هايي که باهاش مي رفت بيرون و من ديده بودمش بخاطر خانومش فاطمه بود تا فرشته بتونه بهم معرفيشون کنه اونوقت من با
تصميمات عجولانه ام گند زدم به زندگيم.
-هميشه راهي براي جبران هست.منم گند زدم به زندگيم با بهم زدن نامزديم و خرد کردن آلما اما بخشيده شدم.چون عاشق شدم چون غرورو گذاشتم کنار حداقل براي آلما.خواستم
نگه اش دارم.تمام سعيمو کردم.تو هم مي توني.اگه فک مي کني فرشته حقته پس هر کاري مي توني انجام بده و حقتو بگير.ارزششو داره.
-آلما يه شانس بهت داد کاش فرشته هم يه شانس بده، مرتضي مي گفت بدجور خورده تو پرش، فقط خدا به داد برسه.
نکيسا دست روي شانه اش گذاشت و گفت:پاشو پسر، آلما گفت بيام صدات کنم.ترتيب يه بازي رو داده.
کيان به همراه نکيسا بلند شد و گفت:حسوديم مي شه بهت.
نکيسا خنديد و گفت:ملکه فاميل مال منه حسوديم داره.
کيان شکلکي برايش درآورد و گفت:کسي کاري به ملکه ات نداره، منظورم رسيدن به عشقت بود.
نکيسا خنديد و گفت:بيا بريم، حوصله ندارم آلما نق بزنه.
کيان لبخند زد و با نکيسا به سوي بقيه رفت.همه به دو گروه تقسيم شده بودند.آلما فورا گفت:نکيسا بيا تو گروه من، کيان تو هم تو گروه بيتا.
نکيسا کنار آلما نشست و گفت:حالا برنامه چيه؟
کيان که نشست آلما گفت:پانتوميم.هر گروه يه نقشي رو انتخاب مي کنه يکي مياد اجرا مي کنه گروه مقابل بايد بگه داره چيکار مي کنه.
بيتا فورا گفت:اول ما.
آلما سري تکان داد که بيتا به همراه گروهش مشغول شدند.بلاخره روزبه بلند شد و در مقابل گروه آلما شروع به بازي شد.نکيسا گفت:
romangram.com | @romangram_com