#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_21


-سلام خانوما، مي دونين استاد اين درس کيه؟

فرشته شانه ايي بالا انداخت و گفت:سلام، نه ما هم نمي دونيم.

وارد کلاس که شدند سلامي به بقيه کردند و روي صندلي هاي رديف اول نشستند.فرشته هميشه اول کلاس مي نشست و فاطمه به اجبار هميشه کنارش مي نشست.شايد

حول و حوش 10 دقيقه گذشت تا بلاخره صداي سرفه ي بلندي توجه همگي را جلب کرد.فرشته و فاطمه هنگ کرده به يکديگر نگاه کردد.فاطمه با حيرت گفت:يا خدا!

همان مرد جوان شيک پوش بود.پشت ميز استاد نشست.دوباره سرفه ايي وحشتناک کرد و با لبخند به همگي نگاه کرد و گفت:

-ببخشيد بچه ها من سرما خوردم، فک کنم مجبورين اين دو ساعته تحملم کنين.

فرشته پوزخندي زد و گفت:اصلانم مجبور نيستيم.مريضي خو برو بکپ!

فاطمه محکم به پهلويش کوباند.مرد جوان که انگار صداي آرام فرشته را که نزديک ميزش نشسته بودند شنيد با دقت نگاهش کرد.ناگهان انگاري چيزي يادش آمده باشد اخمي کرد و

گفت:بهترين کار اينه که اول خودمو معرفي کنم...سبحان رازي هستم.حالام خوشحال ميشم خودتونو معرفي کنين.

از ريف اول يکي يکي بلند مي شدند و خود را معرفي مي کردند.نوبت که به فرشته رسيد سبحان جور خاصي نگاهش کرد.انگار از پس آن نگاه آبي حيله ايي در کار است.فرشته بدون آنکه

به او نگاه کند رو به تابلو گفت:فرشته شکيبيم.

نشست.سبحان پوزخند تمسخرآميزي روي لب آورد و گفت:خانوم شکيبي انگار جو کلاس براتون مساعد نيست که اينقد خشک معرفي کردين

فرشته فورا گفت:حق با شماست استاد.کلاس پر از ميکروب سرماخوردگي شده کمتر حرف زدم تا يه وقت بيشتر ميکروب تو بدنم نياد.منم سرما بخورم.

همه ي بچه ها ريز خنديدند.سبحان با تمام حرصش خونسرد نگاهش کرد.و با لبخند حرص دراري گفت:خوبه، از دانشجوهاي شيرين خوشم مياد.

جدي شد و تلخ گفت:فقط اينقد شيرين نباشين که دل زدمون کنين خانوم.

فرشته با اخم نگاهش کرد.فاطمه آرام کنار گوشش گفت:بس کن بابا بي خيال!

فرشته سکوت کرد.سبحان سرفه ي خشک ديگري کرد و کتاب را باز کرد و بعد از توضيح مختصري از کل فصول گفت:از اين به بعد ترجيح ميدم هر فصل مطالعه داشته باشين و بياين سرکلاس،

چون تو بين توضيح فصول ازتون سوال مي کنم و احتمالا نيمي از نمره ي ميانترمتونو و نمره عملي همين سوالاي کلاسي تشکيل ميده...از اونجا که جلسه ي اول هستيم فصل

اولو توضيح ميدم سوالي هم در کار نيست اما جلسات بعد خونده و آماده سر کلاس باشين، در ضمن حضور در کلاس براي من خيلي مهمه، مي دونم پيام نوري هستين و آموزش هيچ

سخت گيري در مورد حضور شما سر کلاس نداره اما براي منِ استاد خيلي مهمه پس اگه اين درس و نمره اش براتون مهمه مياين سر کلاس!

يکي از دخترها با اعتراض گفت:استاد، اونايي که مشکل رفت و آمد دارن چي؟

سبحان خونسرد و خشک گفت:گفتم حضور مهمه ديگه اومدنتون ميل خودتونه!

صداي پچ پچ در کلاس بلند شد که فرشته با اخم گفت:استاد انصاف نيست.خيلي از بچه ها از شهرهاي دوري ميان.

سبحان با اخم گفت:شما هم جز اونايي که از يه شهر ديگه مياين؟


romangram.com | @romangram_com