#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_16

کيان با چشماني سرخ شده به دست مرتضي که روي بازوي دختر محبوبش نشسته بود نگاه کرد.هيچ کس حق نداشت غير از خودش به فرشته اش دست بزند.فرياد کشيد:

-دستتو بردار تا خوردش نکردم.

فرشته ترسيده از خشم زياد از حد کيان رو به مرتضي گفت:بي خيال مرتضي آشناس!

مرتضي رهايش کرد اما گفت:هر جا برين دنبالتون ميايم.

کيان پوزخندي زد و گفت:سر خر نمي خوام.

مرتضي با خشم نگاهش کرد و گفت:حرف دهنتو بفهم مرديکه....

فرشته فرياد کشيد:بس کنين ديگه!

کيان بدون توجه به آنها فرشته را با خود به سوي اتومبيلش برد.سوار اتومبيل که شدند فرشته گفت:کجا مي ريم؟

-جايي که بتوني يه توضيح درست و حسابي بهم بدي!

فرشته با خشم گفت:من کاري به تو ندارم.توضيحي هم ندارم.دو سال بي خيالتم پس شرتو کم کن آقا!

کيان پوزخندي زد و گفت:کور خوندي عزيزم.شر من حالا حالاها کم نميشه تا جهنم نکردم زندگيتو.

فرشته فرياد کشيد:تو فقط يه احمقي که معلوم نيست چي تو سرت مي گذره....

ضربه ايي که به دهانش خورد ساکتش کرد.لحظه ايي مبهوت به جلو خيره شد.کيان پيشمان و ترسيده از کاري که کرده بود گفت:فرشته؟!

فرشته آرام گفت:پياده ام کن.

-عصبيم فرشته، نزنه به کله ات که داغونم.

فرشته فرياد کشيد:پياده ام ن!

کيان زير لب گفت:فرشته؟!

فرشته با خشم و عصبانيت بدون آنکه فرصتي براي فکر کردن به کيان دهد در ماشين را باز کرد.از آنجا که در آن شلوغي خيابان سرعت ماشين کم بود، خود را به پايين

پرت کرد.کيان وحشت زده پا روي ترمز گذاشت و از ماشين پياده شد و به سوي فرشته دويد.فرشته بدون آنکه اتفاق خاصي جز چند خراش جزئي ببيند از جا بلند شد

و به سوي که نمي دانست مقصد کجاست دويد.کيان فرياد کشيد:فرشته؟ فرشته، ديوونه داري کجا ميري؟

فرشته بي توجه به او خود را جلوي تاکسي پرت کرد.پيرمرد راننده متعجب نگاهش کرد و گفت:چته دختر؟!

فرشته سوار شد و گفت:آقا برين.دربست!

کيان با خشم فرياد زد:دختره ديوونه داري کجا ميري؟

فرشته بدون آنکه نگاهش کند با استرس گفت:آقا برو.

همين که راننده خواست حرکت کند کيان خود را به او رساند.در ماشين را به شدت باز کرد.بازوي فرشته را گرفت و به زور او را از ماشين پياده کرد و رو به راننده گفت:

romangram.com | @romangram_com