#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_12

-ولم کن لعنتي...اصلا دلم خواست تو چيکاره ايي؟ مگه اومدم خونه تو؟

کيان رهايش کرد و گفت:بي لياقت ترين دختري هستي که شناختم.

دستش بالا رفت براي زدنش اما نتوانست بزند دستش را پايين آورد و با نگاهي پر از بغض و تلخي رهايش کرد و در گوشه ايي از سالن که جمعيت کمتر بود نشست.گوشيش

را از کيفش بيرون اورد و فورا پيامي تايپ کرد و براي فاطمه فرستاد:

"فاطي بهت احتياج دارم، کجايي؟"

فورا برايش جواب آمد:"خونه ام آجي، تو کجايي؟ چي شده؟ اتفاقي افتاده؟"

فرشته نوشت:"مهموني دختر عموم، کيان اينجاس، با حرفاش داغونم مي کنه، دارم دق مي کنم."

جواب آمد:"يه بهونه بيار بيا بيرون، ميريم با هم مي چرخيم.گور باباي دنيا"

"باشه بزار برم اجازه بگيرم."

بلند شد و بدون آنکه بداند مردي بيقرار نگاهش مي کند به سوي مادرش رفت با گفتن آنکه دل درد دارد و بايد حتما خود را به خانه برساند از او اجازه ي رفتن گرفت.براي آنکه آلما

دلخور نشود به سويش رفت و گفت؛ که مي خواهد برود. با اخم گفت:کجا؟ عمرا بزارم بري.

-حالم خوش نيست آلما.بايد برم.يه روز ديگه که تنهايي ميام پيشت.

-حرفشم نزن، غروبي داري کجا ميري؟ بزار شام سرو بشه بعد بزار برو.

فرشته دستش را فشرد و گفت:خودت بهتر مي دوني دليل رفتنم چيه پس بي خيال گير دادن بشو.من بايد برم.

آلما بوسه ايي روي گونه اش کاشت و گفت:کيان ناراحتت کرده؟

فرشته با بغض گفت:کيان داغونم کرده، کاش فقط ناراحت.بخدا نمي تونم بمونم.درکم کن.

آلما نگاه خصمانه ايي به کيان که خود را به ظاهر سرگرم حرف هاي ماهان کرده بود انداخت و گفت:

-باشه، منم تو موقعيت تو بودم مي دونم چي مي کشي برو.اما بزار يکي رو پيدا کنم باهاش بري.غروبه!

فرشته لبخند زد و گفت:مگه بچه ام؟ آژانس مي گيرم بابا.

-باشه پس مواظب خودت باش.

فرشته صورتش را بوسيد و از بقيه خداحافظي کرد . پالتويش را از کمد ديواري کنار در ورودي برداشت و بيرون رفت.آلما با اخمي که روي چهره اش داشت به سوي کيان رفت.بازويش

را کشيد و گفت:چي به فرشته گفتي؟

کيان متعجب گفت:هيچي!

-پس چرا گذاشت رفت؟

کيان با تعجبي مضاعف گفت:رفت؟!

romangram.com | @romangram_com